گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

ای خوشا دل کاندر او از عشق تو جانی بود

شادمان جانی که او را چون تو جانانی بود

خرم آن خانه که باشد چون تو مهمانی در او

مقبل آن کشور که او را چون تو سلطانی بود

زنده چون باشد دلی کز عشق تو بویی نیافت؟

[...]

عراقی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

جان شیرین گر قبول چون تو جانانی بود

کی به جانی باز ماند، هر که را جانی بود؟

آب چشم و جان شیرین را کجا دارد دریغ

هر که او را چون خیال دوست مهمانی بود؟

از خیال غمزه غماز کافر کیش او

[...]

سلمان ساوجی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸

 

در ازل هر کو به فیضِ دولت ارزانی بُوَد

تا ابد جامِ مرادش همدمِ جانی بُوَد

من همان ساعت که از مِی خواستم شد توبه کار

گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بُوَد

خود گرفتم کَافکَنَم سجاده چون سوسن به دوش

[...]

حافظ
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹ - تتبع خواجه سلمان

 

هر که را دل مبتلای چون تو جانانی بود

هم فدا سازد گرش هر مو بتن جانی بود

چون خیال آرم کشیدن آن تن نازک ببر

منکه هر سو کرده سر از سینه پیکانی بود

ای مسلمانان چه خوانیدم به مسجد چون به دیر

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۷

 

ایشه خوبان که ملک حسنت ارزانی بود

ناز پنهان تو با من خیر پنهانی بود

دل از آن سیب ذقن پر قطره خون چون انار

به که درج لعل پر یاقوت رمانی بود

من که روی از هر دو عالم در تو بت آورده ام

[...]

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۶

 

چند دستم شانه زلف پریشانی بود؟

آرزو در سینه من چند زندانی بود؟

می شود ز اشک ندامت دانه امید سبز

سرخ رویی لاله باغ پشیمانی بود

کو جنون تا سر به صحرایم دهد چون گردباد؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۹۹

 

حاصل جمعیت عالم پریشانی بود

بیشتر بیماری مردم ز مهمانی بود

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

غنچه ام آخر چو گل کام به عریانی بود

لب گزیدن های من از بی گریبانی بود

چشم و گوشم قاصد جاسوس حیرانی بود

همچو گل اعضایم اسباب پریشانی بود

دل چو گردد ساده او را حل مشکل ها کنند

[...]

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۶

 

بهر دنیا بودنت غمگین زنادانی بود

خط بطلان تو چین بر لوح پیشانی بود

از گداز تن چه اندیشی اگر جان پروری

پاس تن مانند شمع تدشمن جانی بود

هر که دانشور بود دانا نداند خویش را

[...]

جویای تبریزی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

می زدن در بزم نادانان ز نادانی بود

با گرانجانان سخن گفتن گرانجانی بود

راح ریحانی بجز با یار روحانی منوش

این سخن بشنو که از اسرار روحانی بود

پاکبازانرا چرا ناید به دشواری بدست

[...]

میرزا حبیب خراسانی
 
 
sunny dark_mode