گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳

 

در ره سودای او، فرزانه در خون می رود

آشنا بر برگ گل، بیگانه در خون می رود

ساغر آسودگان غلتد چو مستان در شراب

می کشان عشق را، پیمانه در خون می رود

بس که خون آلوده خیزد، دود از شمع دلم

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۰

 

دل ز بی برگی جگردارانه در خون می رود

تیغ از عریان تنی مردانه در خون می رود

گردبادش جلوه فواره خون می کند

در بیابانی که این دیوانه در خون می رود

می شود اسباب راحت مایه آزار من

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode