میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة
تا کی از دار الغروری سوختن دار السرور
تا کی از دار الفراری ساختن دار القرار
در جهان شاهان بسی بودند کز گردون ملک
تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا گذار
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
[...]
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۵- سورة القیمة- مکیة » النوبة الثالثة
سوف تری اذا انجلی الغبار
أ فرس تحتک ام حمار
تا کی از دار الغروری سوختن دار السّرور
تا کی از دار الفراری ساختن دار القرار
باش تا از صدمه صور سرافیلی شود
[...]
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » مقدمهٔ نصرالله منشی » بخش ۵ - در ستایش امیرالمومنین ابی منصور سبکتکین عضدالله
ای بیک حمله گرفته ملک عالم در کنار
آفتاب خسروانی سایه پروردگار
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی » بخش ۱۶
پای بر دنیا نه و بر دوزخ چشم نام و ننگ
دست در عقبی زن و بر بند راه فخر و عار
نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۶ - حکایت چهار - فرخی سیستانی
چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بی قیاس
بید را چون پر طوطی برگ روید بی شمار
دوش وقت صبحدم بوی بهار آورد باد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷
سرو سیمینی و سیمین سرو را یاقوت بار
جزع من بی سیم و بی یاقوت تو یاقوت بار
گرنه قوت از دیده یاقوت بار من گرفت
پس چرا آورد سیمین سرو تو یاقوت بار
سرو و یاقوتت چو قوت از دیده من یافتند
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - درمدح سلطان بهرام شاه غزنوی گوید
هفته دیگر بسعی ابر مروارید بار
آورد شاخ شکوفه عقد مروارید بار
گاه باد از عارض سنبل برانگیزد نسیم
گاه ابر از طره شمشاد بنشاند غبار
خطه باغ از ریاحین سبزتر از خط دوست
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در راه مکه در مدح امیر فخرالدین گوید
من به راه مکه آن دیدم ز فخر روزگار
کز پیمبر دید در راه مدینه یار غار
هم یکی از معجزات ظاهر پیغمبر است
این کرامتهای گوناگون فخر روزگار
روز آدینه که از بغداد پی بیرون نهاد
[...]
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷
ای چراغ خلد ازین مشکوةمظلم کن کنار
تو شوی نور علی نور که لم تمسسه نار
نیل برکش چشم بد را و سوی روحانیان
پای کوبان دسته گل بر برین نیلی حصار
قدسیان دربند آن تا کی برآیی زین نهاد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۰
عاشقی در خشم شد از یار خود معشوق وار
گازری در خشم گشت از آفتاب نامدار
وانگهان چون گازری از گازران درویشتر
وانگهان چون آفتابی آفتاب هر دیار
ناز گازر چون بدید آن آفتاب از لطف خود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۱
عرض لشکر میدهد مر عاشقان را عشق یار
زندگان آن جا پیاده کشتگان آن جا سوار
عارض رخسار او چون عارض لشکر شدست
زخم چشم و چشم زخم عاشقان را گوش دار
آفتابا شرم دار از روی او در ابر رو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۴
مطربا در پیش شاهان چون شدستی پرده دار
برمدار اندر غزل جز پردههای شاهوار
بندگانشان دلخوشان و بندگیشان بینشان
خوانهاشان بیخمیر و بادههاشان بیخمار
دیده بینای مطلق در میان خلق و حق
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۶
مرحبا ای جان باقی پادشاهِ کامیار
روحبخش هر قَران و آفتاب هر دیار
این جهان و آن جهان هر دو غلام امر تو
گر نخواهی برهمش زن ور همیخواهی بدار
تابشی از آفتابِ فقر بر هستی بتاب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۳
خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار
خوی من کی خوش شود بیروی خوبت ای نگار
بیتو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب
با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار
بیتو بیعقلم ملولم هر چه گویم کژ بود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۶
لحظه لحظه می برون آمد ز پرده شهریار
باز اندر پرده میشد همچنین تا هشت بار
ساعتی بیرونیان را میربود از عقل و دل
ساعتی اهل حرم را میببرد از هوش و کار
دفتری از سحر مطلق پیش چشمش باز بود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۷
از کنار خویش یابم هر دمی من بوی یار
چون نگیرم خویش را من هر شبی اندر کنار
دوش باغ عشق بودم آن هوس بر سر دوید
مهر او از دیده برزد تا روان شد جویبار
هر گل خندان که رویید از لب آن جوی مهر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۱
ای صبا حالی ز خد و خال شمس الدین بیار
عنبر و مشک ختن از چین به قسطنطین بیار
گر سلامی از لب شیرین او داری بگو
ور پیامی از دل سنگین او داری بیار
سر چه باشد تا فدای پای شمس الدین کنم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۰
سیدی انی کلیل انت فی زی النهار
اشتکی من طول لیلی الفرار این الفرار
لیلتی مدت یداها امسکت ذیل الصباح
لیلتی دار قرار دونها دار القرار
ربنا اتمم لنا یوم التلاقی نورنا
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲
تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار
راستی باید به بازی صرف کردم روزگار
هیچ دست آویزم آن ساعت که ساعت در رسد
نیست الا آن که بخشایش کند پروردگار
بس ملامتها که خواهد برد جان نازنین
[...]
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۸
سود دریا نیک بودی گر نبودی بیم موج
صحبت گل خوش بدی گر نیستی تشویش خار
دوش چون طاووس مینازیدم اندر باغ وصل
دیگر امروز از فراق یار میپیچم چو مار