گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - مدح فخرالدین عربشاه پادشاه کهستان

 

گرد قهرت، دیده ی خورشید تاری میکند

زانکه روزکار، تیغت، روزگاری میکند

اثیر اخسیکتی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۲

 

جان که چون تو دشمنی را دوستداری می‌کند

دشمن خود را به خون خویش یاری می‌کند

دل که مهمان خواند بر جانم بلا و فتنه را

کارداران غمت را حق‌گزاری می‌کند

یک دل آبادان نپندارم که ماند در جهان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

بر عزیزان غمزهٔ شوخ تو خواری می‌کند

غمزهٔ تو خواری و زلف تو باری می‌کند

در ملاک عاشق بیچاره چشم و زلف تو

این یکی بی‌صبری و آن بی‌قراری می‌کند

اگر نماید خوبرو جور و کند صد دشمنی

[...]

کمال خجندی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

آنچه را با کارگر سرمایه‌داری می‌کند

با کبوتر پنجه باز شکاری می‌کند

می‌برد از دست‌رنجش گنج اگر سرمایه‌دار

بهر قتلش از چه دیگر پافشاری می‌کند؟

سال و مه در انتظار قرص نان شب تا به صبح

[...]

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode