گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵۰

 

آخر، ای خود بین من، روزی به غمخواری ببین

از گرفتاری بپرس و در گرفتاری ببین

اینک اینک بر سر کوی تو زارم می کشند

گر ز کشتن باز نستانیم بازاری ببین

چون نخواهی دید آن خونریز را، ای دیده، بیش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

آخر، ای آرام جان، سوی دل افگاری ببین

از جفاکاری حذر کن، در وفاداری ببین

تا بکی فارغ نشینی؟ لحظه ای بیرون خرام

بر سر آن کوی هر سو عاشق زاری ببین

یک دو روزی جلوه کن در شهر و از سودای خویش

[...]

هلالی جغتایی
 
 
sunny dark_mode