گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳

 

دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را

گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه‌پاره را

سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر

کاو به تابش زر کند مر سنگ‌های خاره را

سینه‌ی خود باز کردم زخم‌ها بنمودمش

[...]

مولانا
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

کعبه کویش مراد است این دل آواره را

با مراد دل رسان یا رب من بیچاره را

دل در آن کو رفت و شد آواره من هم می روم

تا از آن آواره تر سازم دل آواره را

در میان خار و خارا گر تویی همراه من

[...]

کمال خجندی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

از هوا گیرد سر دیوانه سنگ خاره را

نیست از رطل گران اندیشه ای میخواره را

خاطر آشفته را شیرازه کنج عزلت است

دل ز جمعیت پریشان می شود سی پاره را

خصم را کردم به همواری حصار خویشتن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲

 

در شکایت ریختی دندان نعمت خواره را

کهنه کردی در ورق گردانی این سی پاره را

جوهر دل شد عیان از گرم و سرد روزگار

آب و آتش ذوالفقاری کرد این انگاره را

اهل دل را گفتگوی عشق آب زندگی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳

 

می کنم از سینه بیرون این دل غمخواره را

چند بتوان در گریبان داشت آتشپاره را؟

نیست ممکن بوی گل خود را کند گردآوری

آه بی تاب از جگر خیزد دل صد پاره را

ماندگی از سیر و دور خود ندارد گردباد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴

 

می کنم از سینه بیرون این دل غمخواره را

چند بتوان در گریبان داشت آتشپاره را؟

خون به جای آب از سرچشمه ها گردد روان

کوه بردارد اگر درد من بیچاره را

عالم افسرده را مشاطه ای چون عشق نیست

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode