مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲
در میان پرده خون عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بیچون کارها
عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
در خم گیسوی کافر کیش داری تارها
بهر گمره کردن پاکانست این زنارها
پرده بردار از رخی کان مایه دیوانگیست
کز دماغ عاقلان بیرون برد پندارها
فتنه و جور است و آفت کار زار حسن تو
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
ای گل روی تو برده رونق گلزارها
در دل غنچه بسی حسن ترا اسرارها
گر بیاد روی تو آبی خورم در وقت مرگ
بی گل از خاک رهی سر بر نیارد خارها
گل که باشد پیش روی تو که او را چون گیاه
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
ای عارض زیبای تو خندیده بر گلزارها
وز بوی زلف دلکشت آشفته شد بازارها
حال دل پر درد خود پنهان ز تو چون دارمش
سرّی ز تو پنهان بود؟ ای واقف اسرارها
از گلستان وصل او هستند هر کس با نصیب
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۸
گر نیابم بویی از وصل تو در گلزارها
همچو اشک خود به خون غلطم میان خارها
چون نقاب افکنده دیدت شاهد گل در چمن
کند ناخن ناخن از رشک رخت رخسارها
پیش خورشیدم چو دیواریست حایل هر رقیب
[...]
جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۷
پادشه باید که باشد همچو کرگس با خبر
زانچه افتاده ست گرداگرد او مردارها
نی چو مرداری که گردش صف کشیده کرگسان
تیز کرده بهر نفع خود بر او منقارها
جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۱۶
چون روی راه اجل زینسان که می بینم تو را
در قفا از بار حرص و آز اشتروارها
بارهای خویش را چیزی سبک گردان که نیست
تنگنای مرگ را گنجایی این بارها
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰
ای ز مژگان تو در چشم گلستان خارها
گل ز سودای رخت افتاده در بازارها
هر سحرگه کیمیای سرخ رویی می زند
آفتاب رحمت عام تو بر دیوارها
اهل تقوی هر سحر در قلزم خون می کشند
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
تا تو افکندی به دولت سایه بر گلزارها
بلبلان را در ترنّم سوده شد منقارها
من چو بلبل نغمهسنج گلشن کویی که هست
آفتاب آنجا گلِ خار سر دیوارها
نقد جان بر کف چه میکردند دلالان مصر
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
ای ز آب روی تو شرمنده استغفارها
پشت بر کوه شفاعت خواهیت کردارها
تا نسیم خلق جانبخش تو در عالم وزید
خاست از دلها غبار ظلمت انکارها
از پی نظاره آیین شرع انورت
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
از زبان کلک نقاشان، شنیدم بارها
بیزبان نرم، کی صورت پذیرد کارها؟
سفله عالیشان، ز منصبهای عالی کی شود؟
کی فزاید قدر خار از رفعت دیوارها
نیکخواهان در جهان مکروه طبع مردمند
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۵ - دیوارزن
دلبر دیوارزن دارد عجایب کارها
خویش را مالیده گردد بر سر دیوارها
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۷
عید شد آمد به رقص از جوش می دستارها
ساغر خورشید گل کرد از سهر کهسارها
ساقیان کردند پای انداز خم دیدارها
روزه محمل بست و شد میخانه گلزارها
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
ساخت درد تازه محو از خاطرم آزارها
می کند سوزن تهی پارا علاج خارها
پرنیان شعله می بافم زتار و پود آه
می توان دریافت حالم از قماش کارها
گرد کلفت بسکه آید با سرشک از دل به چشم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶
ای بهار جلوه بسکن کز خجالت یارها
در عرق شستند خوبان رنگ از رخسارها
میشود محو از فروغ آفتاب جلوهات
عکس در آبینه همچون سایه بر دیوارها
ناله بسیار است اما بیدماغ شکوهایم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷
بسکه شد حیرتپرستِ جلوهات گلزارها
گل ز برگ خویش دارد پشت بر دیوارها
دل ز دام حلقهٔ زلفات چه سان آید برون
مهره را نتوان گرفتن از دهان مارها
از نوای حسرت دیدار هم غافل مباش
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸
حیرت دل گر نپردازد به ضبطکارها
ناله میبندد به فتراک تپشکهسارها
عالمی بر وهم پیچیدهست مانند حباب
جز هوا نبود سری در زیر این دستارها
نیست زندانگاه امکان سنگ راه وحشتم
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در زلزلهٔ کاشان فرماید
ماند آوخ هم بدلها حسرت دیدارها
هم بجانها آرزوها، هم بلب گفتارها
طرفه العینی، ز چشم گیتی شد جدا
دوستان از دوستان و یارها از یارها
چون دو یار مهربان، روز وداع از هر کنار
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
نقش یوسف تا بکی نقاش بر دیوارها
یوسف ار داری بیاور بر سر بازارها
باغبانا گر تو بیرون میکنی ما را زباغ
بوی گل شاید شنید از رخنه دیوارها
من که دارم یکختن نافه ززلفت در ضمیر
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸ - قطعه
ز اقربا ومالها ای دل مشو شادان که هست
اقربایت عقربان ومالهایت مارها
کاسه ات تا پر می است وکیسه ات تا پر ز زر
چون به گرد شهد موران هست گردت یارها
لیکن آن گردد تهی چون ازمی این خالی ز زر
[...]