گنجور

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

جا به عرش دوش خود دادم سبوی باده را

فرش کردم در ره می دامن سجاده را

چون سبو تا هست نم از زندگی در پیکرت

دستگیری کن می آشامان عاشق باده را

این سخن را سرو می گوید به آواز بلند

[...]

۷ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱

 

نیست یک جو غم ز بی برگی دل آزاده را

تخم خال عیب باشد این زمین ساده را

عشرت روی زمین در خاکساری بسته است

بیم افتادن نمی باشد ز پا افتاده را

بر سر گفتار، دل را خامشی می آورد

[...]

۸ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

دل شود شاد از شکست آرزو آزاده را

این سبو از خود برآرد در شکستن باده را

روی شرم آلود گل را باغبان در کار نیست

حاجب و دربان نمی باید در نگشاده را

کاروان شوق را درد طلب رهبر بس است

[...]

۱۰ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹

 

خط مشکین خواست عذر آن عذار ساده را

سرمه ای در کار بود این چشم برف افتاده را

۱ بیت
صائب
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

قید هستی نیست مانع خاطرِ آزاده را

در دل مینا برون‌ گردی‌ست رنگ باده را

خوابناکان را نمی‌باشد تمیز روز و شب

ظلمت و نور است یکسان تن‌به‌غفلت‌داده‌ را

ناتوانی مشقِ دَردی کن که در دیوان عشق

[...]

۱۰ بیت
بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

کو دماغ جهد، تن در خاکساری داده را

ناتوانی سخت افشرده‌ست نبض جاده را

وصل نتواند خمار حسرت دلها شکست

کم نسازد می‌کشی خمیازه جام باده را

از زبان خامشی تقریر من غافل مباش

[...]

۱۰ بیت
بیدل دهلوی
 

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۲

 

روزگار آسوده دارد، مردم آزاده را

زحمتِ سِندان نمی‌آید درِ بگشاده را

از سرِ من عشق کی بیرون رود مانندِ خلق؟

چون کنم دور از خود این هم‌زادهٔ آزاده را

خوش نمی‌آید به گوشم جز حدیثِ کودکان

[...]

۷ بیت
ایرج میرزا