گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

هیچ می دانی چرا اشکم ز چشم افتاده است

زانک پیش هر کسی راز دلم بگشاده است

کارم از دست سر زلف تو در پای اوفتاد

چاره کارم بساز اکنون که کار افتاده است

هر زمان از اشک میگون ساغرم پر می شود

[...]

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۶

 

شب رو خونی که از چشمم به دور افتاده است

کردمش جا در کنار خود که مردم زاده است

گرچه پروردم به خون دل من او را در دو چشم

آن جگر گوشه به خون هر دم گواهی داده است

می خورندم همچو ساغر خون مدام این همدمان

[...]

جلال عضد
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۸

 

بی تزلزل نیست هرکس چون علم استاده است

عشرت روی زمین از مردم افتاده است

تشنه چشمان بحر را سازند در یک دم سراب

حسن محجوب تو چون آیینه را رو داده است؟

با تهیدستان ندارد سختی ایام کار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۰

 

در بهاران بزم عیش میکشان آماده است

جوش گل هم شاهد و هم مطرب و هم باده است

می زند موج قیامت گلشن از الوان حسن

هم لب جو نوخط و هم روی گلها ساده است

گل ز مستی بوسه بر منقار بلبل می زند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۹

 

یوسف از بی مهری اخوان به چاه افتاده است

بی حسد نبود برادر گر پیمبرزاده است

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

لوح دنیا از خط مهر و محبت ساده است

ساده تر لوح کسی کو دل بدنیا داده است

داغ یاران، محنت دنیا، نفاق همدمان

جمله اسباب گذشتن از جهان آماده است

گر غرض شهرت نباشد، راه عزلت تنگ نیست

[...]

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

مانده در جهل مرکب آنکه لوحش ساده است

تیره بودن لازم چشم سفید افتاده است

وصل باشد لازمش حرمان، که گردیده سفید

چشم روزن تا به روی صبحدم افتاده است

بزم می دانند سربازان همت رزم را

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۷

 

آن جنگجو به ظاهر گرپشت داده است

پنهان دری ز فتح نمایان‌گشاده است

از بسکه سعی همت مردان فروتنی‌ست

پشت سپه قوی به سوار پیاده است

محو قفاست آینه‌پردازی صفا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۱

 

دل به یاد جلوه‌ای طاقت به غارت داده است

خانهٔ آیینه‌ام از تاب عکس افتاده است

الفت آرام‌، چون سد ره آزاده است

پای‌خواب‌آلودهٔ دامان‌صحرا جاده است

تهمت‌آلود تک وپوی هوسها نیستم

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode