×
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
دل به چین زلف بندم چین ابرو چون بپاید
زآن که چیزی کان نپاید، دل به او بستن نشاید
گفتمش بنشین زمانی تا مگر سیرت به بینم
گفت چون خورشید بنشیند دگر کی رخ نماید
ای که می گویی شبت را روزی از پی هست، یا رب
[...]
صامت بروجردی » کتاب التضمین و المصائب » شمارهٔ ۹ - و برای او همچنین
گفت قاسم آه و افغانت ز کف دل میرباید
از دو چشمم جوی خون مانند جیحون میگشاید
صبر کن جانا قیامت هر چه دیر آید بیاید
درس عشق آموختن (صامت) ز هر مرغی نیاید