گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵

 

پیش چشم مژگانی، کز سرشک شادابست

سیل آب شمشیرست، موج تیغ بی آبست

بخت بد نشد بیدار، ساده لوح پندارد

درد تلخکامی را، چاره در شکر خوابست

باده هر گه آخر شد، اول سیه روزیست

[...]

کلیم
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

ای ز ساز زنجیرم در جنون نواگر کن

بند گر بدین ذوق ست پاره ای گرانتر کن

فیض عیش نوروزی جاودانه خوش باشد

روز من ز تاریکی با شبم برابر کن

زانچه دل ز هم پاشد، لب چه طرف بربندد

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode