گنجور

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱

 

بر در تو من رو به خاک عجز ناله می‌کنم کای اله من

جرم کرده‌ام ظلم کرده‌ام پرده بپوش بر گناه من

سربر آستان روبراستان کای مقربان روزبازخواست

یارئی کنید در شفاعتم نزد حضرت قبله‌گاه من

گریه میکنم شسته تا شود ز آب دیده‌ام نامه گنه

[...]

فیض کاشانی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶

 

هر که را که بخت، دیده می‌دهد، در رخ تو بیننده می‌کند

وان که می‌کند سیر صورتت، وصف آفریننده می‌کند

خوی ناخوشش می‌کشد مرا، روی مهوشش زنده می‌کند

یار نازنین هر چه می‌کند، جمله را خوشاینده می‌کند

هر گه از درش خیمه می‌کنم، جامه می‌درم، نعره می‌زنم

[...]

فروغی بسطامی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

گر مهم چو مهر ز آن جمال و چهر با شروط مهر دلبری کند

شیخ و شاب را سر به خط کشد، مهر و ماه را مشتری کند

بی خطا به عمد بی هراس و باک، خون عالمی ریزدار به خاک

شیخ کی دهد فتوی دیت، پادشه کجا داوری کند

زلف سرکشش از یکی کمند، صد هزار دل آورد به بند

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

یک ره ای صبا سوی یار من، بگذر و بگو کای نگار من

غم ز مرگ من داد کام تو، دل ز هجر تو ساخت کار من

من به کنج غم مانده دردناک، گه زنخ به کف گه جبین به خاک

غیر اشک خون کس نکرده پاک، گرد بی کسی از عذار من

ای مه چگل شرم آب و گل، راز و آشکار آب جان و دل

[...]

صفایی جندقی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

آن پری چو از، بهر دلبری، زلف عنبرین، شانه می‌کند

در جهان هر آن، دل که بنگری، بی‌قرار و، دیوانه می‌کند

با چنین جمال، گر تو ای صنم، یک زمان زنی، در حرم قدم

همچو کافران، مؤمن حرم، رو به سوی بت، خانه می‌کند

شمع را از آن، من شوم فدا، گرچه می‌کشد، ز آتش جفا

[...]

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode