×
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
از باد سر زلفت یک روز پریشان شد
جان و سره مسکینان در پای تو ریزان شد
حال دل خود گفتم با چاره گر دردی
بیچاره به درد دل آهی زد و گریان شد
چشم که رسید آیا باز این دل خرم را
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
تا ماه مرا بررخ زلف سیه افشان شد
در ظلمت شب خورشید پیدا شد و پنهان شد
تا زلف مسلسل را در جمع پریشان کرد
صد طایفه بر هم خورد صد جمع پریشان شد
آباد نخواهد شد عالم ز کسی کز او
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۷ - غدیریه در مدح زوج بتول ابن عم رسول علی علیهالسلام
نعمت علی آن اختر کز برج تو تابان شد
در دوده شه صابر بر فقر نگهبان شد
مر جشن غدیرت را ساعی ز دل و جان شد
بس مشگل مسکینان کز لطف وی آسانشد