گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

گفتی: که دلت از عشق پیوسته غمین بادا

تا بوده چنین بوده، تا باد چنین بادا!

از ناله ی من ای گل، آشفته مکن سنبل؛

گو پرده درد بلبل، گل پرده نشین بادا!

صید دل از این وادی، دارد سر آزادی

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

روزی نگهی افتاد، بر روی کسی ما را؛

ز آن روز نشد مایل دل سوی کسی ما را

گویند که: فردا شب باشد شب عید، اما

امشب بگمان افگند، ابروی کسی ما را!

دانی که چه می بینم از دیدن غیر آنجا

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

تا کی به درت نالیم، هرشب من و دربان‌ها؟

آنها ز فغان من، من از ستم آن‌ها؟!

دامان توام شاید، کز سعی به دست آید؛

لیک آه که می‌باید زد دست به دامان‌ها

یکبار برون آور، زان چاک گریبان سر

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

با پستهٔ خندانت، شکر به چه کار آید؟!

با لؤلؤ دندانت، گوهر به چه کار آید؟!

با قامت دلجویت، از سرو چه برخیزد؟!

با نکهت گیسویت، عنبر به چه کار آید؟!

از وعدهٔ کوثر داد، زاهد ز مِیَم توبه

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

مشکل که برم من جان، آسان چو تو بردی دل؛

دل بردن تو آسان، جان بردن من مشکل!

صیاد ز بی رحمی، زد تیری و پنهان شد؛

نگذاشت بکام دل، در خاک طپد بسمل

در حشر چو برخیزم، در دامنت آویزم؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

غم نیست دلا در دی، گر توبه ز می کردی؛

بشکن، چو بهار آمد، هر توبه که دی کردی

گفتی: کنمت رحمی، کردی؛ چو زغم کشتی!

ای سست وفا دیدی، کی گفتی و کی کردی؟!

نه کرد و نه خواهد کرد، آتش به نی ای مطرب؛

[...]

آذر بیگدلی
 
 
sunny dark_mode