گنجور

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

این جوش که از میکده برخاست چه جوش است

این جوش مگر از خم آن باده فروش است

این دیده ندانم که چرا مست و خراب است

وین عقل ندانم که چرا رفته ز هوش است

دل باده کجا خورده ندانم شب دوشین

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

این کرد پریچهره ندانم که چه کرد است

کز جمله خوبان جهان کوی ببرده است

موسی کلیم است که دارد ید بیضا

عیسی است کزو زنده شود هر که نمرده است

چون چرخ برقص است و چو خورشید فروزان

[...]

شمس مغربی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

در مذهب ما باده مباحست و حلالست

این باده ز خم خانه اجلال جلالست

این یار چه اشنید که در ماتم هجرست؟

آن خواجه چه دیدست که سرمست وصالست؟

جز عشق خدا، هرچه دلت را برباید

[...]

قاسم انوار
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

خرم دل آن کس که به غم های تو شاد است

الّا غم رخسار تو غم ها همه باد است

بگشا گره از ابروی مشکین که ببینند

کاندر خم ابروی تو پیوسته گشاد است

در طلعت تو صنع الهی بتوان دید

[...]

ابن حسام خوسفی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۳

 

گر شور و شری هست حریصان جهان راست

خرم دل قانع که ز هر شور و شری رست

در عز قناعت همه روح آمد و راحت

در حرص فزونیست اگر دردسری هست

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

گر کعبه نشین بامن مستش سر ناز است

المنه لله که در میکده بازست

ای خواجه تو از ناز بر افلاک کشی سر

درخاک نشستن صفت اهل نیازست

محبوب دل آنست که چشمش سوی خود نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

وقت طرب ایام گل و موسم کشت است

میخانه ما در همه ایام بهشت است

بی یاد تو در هیچ مقامی نه نشستم

گر گوشه محراب و گر کنج کنشت است

سر تا قدمی روشنی دیده چو خورشید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

هرچند که یوسف بجمال از همه بیش است

حسن نمکین تو بلای دل ریش است

چون گل همه تن آب حیاتی تو ولیکن

چون خار دل آزار رقیبت همه نیش است

در دوستی مدعیان نیست جز آزار

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

نوروز من از طلعت چون ماه تو عید است

نوروز بدین طلعت فیروز که دیدست؟

پیش آر قدح ساقی و بردار سر خم

بگشای در عیش که دست تو کلید است

در صید گه عشق به فتراک ببندتد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

هرچند غمی همچو غم بی درمی نیست

آنرا که بود گنج غمت هیچ غمی نیست

مردم ز خمار غم و جامم ندهد یار

در نرگس او شیوه صاحب کرمی نست

با حکم ازل مانع عاشق نتوان شد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در قحط و غلا و شکایت روزگار گوید

 

دردا که درین شهر دلی شاد نمانده است

یک بنده ز بند ستم آزاد نمانده است

هرجا که روم ناله و فریاد و فغان است

در شهر بجز ناله و فریاد نماندست

مرغان چمن سینه کبابند که در دشت

[...]

اهلی شیرازی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

آنرا که قدم در رَه صاحبنظرانست

از هرچه کند قطع نظر خیر در آن است

غافل مشو از حال خود ای رِند خرابات

یعنی نگران باش که بدبین نگران است

صد نقش درست آید و کَس را نظری نیست

[...]

بابافغانی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول

 

قوی بازوانند کوتاه دست

خردمند شیدا و هشیار مست

شیخ بهایی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

بر گوش دلم زمزمه توبه حرام است

این گوش پرستار نوای لب جام است

صید تو به منقار وفا برکند از بال

هر پرکه نه آن شیفته طره دام است

بیهوده میفروز چنین دوزخ کین را

[...]

فصیحی هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۴۷۳

 

تا بوی گلی سلسله جنبان نسیم است

بر ما ره آمد شد بستان نتوان بست

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

هر روز به من یار ز نو بر سر نازست

پیوسته مرا لذت آغاز نیاز است

بگذار که در تیرگی بخت بمانم

آیینه چو روشن شود افشاگر رازست

کوتاه امل باش که چون رشته سوزن

[...]

قدسی مشهدی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۸

 

بی فکر تو، ناپاک دل از لوث جهانست

بی ذکر تو، دل خانه بی آب روان است

واعظ قزوینی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

دربان نکند جرأت و خاصان ملک هست

گوید که بسلطان که مرا کار شد از دست؟

مگسل ز من ای مهر گسل رشته الفت

کز هم چو گسستی نتوانیش بهم بست

از کرده پیشمان شدی اکنون تو که ما را

[...]

طبیب اصفهانی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۶۱

 

در مصطب تجرید مرا تا که مقامست

از جام توام باده توحید به کامست

تنها نه همین دوش بدوش غم عشقم

کف بر کف مینا و لبم بر لب جام است

این هستی تو گشته حجاب تو و گر نه

[...]

نورعلیشاه
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۸

 

زیر و زبر چرخ و زمین و آنچه در او هست

یکباره شد از دست

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode