گنجور

ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۵۹

 

ای ساقی پیش آر ز سرمایهٔ شادی

زان می‌که همی تابد چون تاج قبادی

زان باده که با بوی گل و گونهٔ لعل‌ست

قفل در غم است و کلید در شادی

ابوسعید ابوالخیر
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

بسته مشواد آنچه به نصرت بگشادی

پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی

همواره همیدون به سلامت بزیادی

با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی

منوچهری
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - مدیح ابوالفرج نصر بن رستم

 

نازد به تو همواره جوانمردی و رادی

زیرا که همه ساله تو آزاده جوادی

شادست شهنشاه و تو از سلطان شادی

با سیرت پاکیزه و با دولت دادی

مسعود سعد سلمان
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » ابیات » بخش ۵

 

ای ساقی پیش آر ز سرمایۀ شادی

زان می که همی تابد چون تاج قبادی

زان باده که با بوی گل و گونۀ لعلست

قفل دَرِ گُرمست و کلید درِشادی

محمد بن منور
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » ابیات » بخش ۵

 

ای ساقی پیش آر ز سرمایۀ شادی

زان می که همی تابد چون تاج قبادی

محمد بن منور
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۳

 

چون هیچ بقایی نکند خاکی و بادی

دل بر کن این رهگذر انده و شادی

در حلقه ی رندانِ قلندر شو و بنشین

گر پای خود از زهد ریایی بگشادی

منزل مطلب چون که هم از گام نخستین

[...]

حکیم نزاری
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۴

 

هرگز سوی ما چشم رضائی نگشادی

گوشی به حدیث من بیدل ننهادی

ای در گرانمایه که مثل تو کم افتد

یک روز به دست من مفلسه نفتادی

در دیده من جمله خیالند و تو نقشی

[...]

کمال خجندی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۵

 

ایسرو اگر این سوخته را دست بدادی

جانرا چو گلی در کف دست تو نهادی

گر بوی ترا یوسف مصری بشنیدی

سر بر زدی از خاکو بپای تو فتادی

حسن تو پسر گر شدی از روز ازل فاش

[...]

اهلی شیرازی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷

 

گفتی دهمت بوسی ودیدی که ندادی

داغی به دل زارم از این درد نهادی

بگشودهر آن عقده که اندر دل ما بود

بستی چو به ما عهد وز رخ پرده گشادی

دل را به دل ار ره بود از چیست که گاهی

[...]

بلند اقبال
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۱۱ - مستزاد مجلس چهارم

 

ای «ری » تو چه خاکی که چه ناپاک نهادی!:

تو شهر فسادی

میرزاده عشقی
 
 
sunny dark_mode