گنجور

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

بیدادی و فتنه در جهان آیین نیست

شادند جهانیان و کس غمگین نیست

گل هست به باغ ملک اگر نسرین نیست

رکن‌الدین هست اگر معزالدین نیست

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

در عشق توام امید بهروزی نیست

وز عهد شب وصال تو روزی نیست

از آتش تو دلم چرا می‌سوزد

چون هیچ تو را عادت دلسوزی نیست

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

در راه نسا ای ملک پاک سرشت

جز سنگ ندیدم به دل سبزه و کشت

دوزخ دره‌ای گذاشتم ناخوش و زشت

چون پیش تو آمدم رسیدم به بهشت

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

آن‌کس‌که چراغ مهر تو در بر یافت

در خاک به فر دولت تو زر یافت

وان‌کس که خیال کین تو در سر یافت

در آب ز روی خویش نیلوفر یافت

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

تا از برم آن یار پسندیده برفت

آرام و قرار از دل شوریده برفت

خون دلم از دیده رواست از آنک

از دل برود هر آنچه از دیده برفت

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

ای شاه فلک یاد تو را نوش گرفت

شمشیر تو را ظفر در آغوش‌ گرفت

اقبال تو را غاشیه بر دوش گرفت

اد‌بار مخالف تو را گوش گرفت

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

گر یابد زهره آگهی از نامت

خواهد که به‌جای می‌بود در جامت

گر ماه ز چرخ بشنود پیغامت

آید به ‌زمین و اوفتد در دامت

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

ای راحت جان ما ز دو مرجانت

رنج دل ما زچشم پر دستانت

ما راکه جراحت است بر سینه و دل

بر سینه ز تیر و بر دل از پیکانَت

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

از تیغ چو آب تو به رزم آتش زاد

تا خصم ز باد حمله در خاک افتاد

از بیم دلش پرآتش و سر بر باد

دو دیده پرآب روی بر خاک نهاد

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

خالق همه اقبال خلایق به تو داد

تا دهر بود بقای اقبال تو باد

تو باده به‌ دست همچنین با دل شاد

بدخواه تو جان و خان و مان داده به‌ باد

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

باکم ز منی پای تو اندر گل باد

با به ز تویی مراد من حاصل باد

گر دل پس از این هوای تو خواهد جست

لعنت ز خدای بر من و بر دل باد

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

هرگز دل تو به هیچکس شاد مباد

وز بند تو بندهٔ تو آزاد مباد

تا عشق تو را دلم عمارت نکند

ویران شدهٔ عشق تو آباد مباد

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

گیتی ملکا جز به تو آباد مباد

در عادت تو جز هنر و داد مباد

خصم تو ز بند محنت آزاد مباد

هر کاو به تو شادی نکند شاد مباد

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

هر کار که هست جز به‌ کام تو مباد

هر خصم‌ که هست جز به دام تو مباد

هر شاه که هست جز غلام تو مباد

هر خطبه که هست جز به نام تو مباد

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

ای ناصر دین ناصر تو یزدان باد

اقبال تو در تن سعادت جان باد

گردون به مراد رای تو گردان باد

وز گردش آن هر چه تو خواهی آن باد

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

دلها همه در زلف تو آویخته باد

جانها همه از طبع تو آمیخته باد

هر شور که در جهان برانگیزد چرخ

آن شور ز جعد زلفت انگیخته باد

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

ایزد ملکا سعادت جم به تو داد

ملک همه شاهان مقدم به تو داد

چون تاج و سریر و تیغ و خاتم به تو داد

شاهی به تو ختم‌کرد و عالم به تو داد

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

تا دولت تو به گرد گردون گردد

گردون همه بر فال همایون‌ گردد

ور با تو ستاره‌ای دگرگون گردد

تیره شود و ز چرخ بیرون‌ گردد

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

ای از همه خسروان چو افریدون فرد

وز دولت تو رسیده بر گردون گَرد

ای ‌گشته به دولت تو روزافزون مرد

ایزد به تو این جهان ا‌همه‌ا میمون‌ کرد

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

ای صدر جهان هرکه می‌کین تو خورد

از رنج خمارگشت با ناله و درد

گر شیر سیه بود به هنگام نبرد

شد عاقبت کار به حال سگ زرد

امیر معزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۹
sunny dark_mode