گنجور

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶

 

چون کشته ببینی‌ام، دو لب گشته فراز

از جان تهی این قالب فرسوده به آز

بر بالینم نشین و می‌گوی بناز:

کای من تو بکشته و پشیمان شده باز

رودکی
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۴۵

 

تا روی ترا بدیدم ای شمع تراز

نی کار کنم نه روزه دارم نه نماز

چون با تو بوم مجاز من جمله نماز

چون بی تو بوم نماز من جمله مجاز

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۴۶

 

در خدمت تو چو صرف شد عمر دراز

گفتم که مگر با تو شوم محرم راز

کی دانستم که بعد چندین تک و تاز

در تو نرسم وز دو جهان مانم باز

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۴۷

 

در هر سحری با تو همی گویم راز

بر درگه تو همی کنم عرض نیاز

بی منت بندگانت ای بنده نواز

کار من بیچارهٔ سرگشته بساز

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۴۸

 

من بودم دوش و آن بت بنده نواز

از من همه لابه بود و از وی همه ناز

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید

شب را چه گنه قصهٔ ما بود دراز

ابوسعید ابوالخیر
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

آن شد که ترا رفت همی با ما ناز

و آن شد که مرا بود بروی تو نیاز

ما ناز تو و نیاز خویش ، ای پرساز

بر سنگ زدیم و صبر کردیم آغاز

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

ای گل رخ سرو قامت ، ای مایهٔ ناز

بر تو ز نماز و روزه رنجیست دراز

چندین بنماز و روزه تن را مگداز

بر گل نبود روزه و بر سرو نماز

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

زان روز که من عشق تو کردم آغاز

دربند بلا ماندم و در دام گداز

هر ناز که دانی بکن ، ای مایۀ ناز

باشد که چو من زبون بکف ناری باز

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

صد لابه و صد بند حیل کردی باز

تا با تو چنان شدم که بودم ز آغاز

آن روز مرا بود بروی تو نیاز

آن روز شد و روز شده ناید باز

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

یک چند بدام عشق بودم بگداز

باز این دلم آن گداز می جوید باز

با این دل عشق بستۀ صحبت ساز

عیشیست مرا تیره و کاریست دراز

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

یک ره که گرفت خصم بدخواهی ساز

وافگند میان ما دو تن هجر دراز

خود با دلک خویش بپیوندم باز

دانم که مرا زمن ندارد کس باز

ازرقی هروی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

چون کشته ببینم دو لب کرده فراز

وز جان تهی این قالب فرسوده به آز

بر بالینم نشسته می گوی بناز

که کشته ترا من و پشیمان شده باز

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

بنگر که چه گفت با دلم چشم براز

چشمی که نیامد از غم هجر فراز

گفتا که ازین گرستن دور و دراز

من رفتم و آن رفته دگر نامد باز

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

گر روز قضا خدا ترا پرسد باز

گوید که چرا کردی بر عاشق ناز

تو عذر چه داری بر او عذر بساز

خواهنده تو مگر که من باشم باز

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

نیمی ز دلم کبک شد و نیمی باز

نیمی ز تنم بناز ونیمی بگداز

زانکس که مرا طمع شادی بدو ناز

آورد مرا کنون بتیمار و نیاز

قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

چرخ از دم کون برنمی گردد باز

گاهیم به ناز دارد و گه به نیاز

کس نیست که از منش فرو گوید راز

کز ما بدگر کنده بروتی پرداز

مسعود سعد سلمان
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۳

 

وقت سحر است خیز ای مایه ناز

نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز

کانها که بجایند نپایند بسی

و آنها که شدند کس نمی‌آید باز

خیام
 

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » از ازل نوشته [۳۴-۲۶] » رباعی ۳۲

 

* ای دل چو حقیقتِ جهان هست مَجاز،

چندین چه بَری خواری ازین رنجِ دراز!

تن را به قضا سپار و با درد بساز،

کاین رفته قلم زِ بهرِ تو ناید باز.

خیام
 

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۴۲

 

* می‌پرسیدی که چیست این نقشِ مجاز،

گر برگویم حقیقتش هست دراز،

نقشی است پدید آمده از دریایی،

و آنگاه شده به قَعْرِ آن دریا باز.

خیام
 

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۴۶

 

از جملهٔ رفتگانِ این راهِ دراز،

بازآمده‌ای کو که به ما گوید راز؟

هان بر سر این دو راهه از روی نیاز،

چیزی نگذاری که نمی‌آیی باز!

خیام
 
 
۱
۲
۳
۱۱
sunny dark_mode