گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳

 

سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید

خاک وجود ما را گرد از عدم برآید

گر پرتوی ز رویت در کنج خاطر افتد

خلوت نشین جان را آه از حرم برآید

گلدسته امیدی بر جان عاشقان نه

[...]

سعدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

از چشمه‌سار چشمم از بس که نم برآید

ترسم که رفته رفته طوفان غم برآید

از اتحاد چشمم با پای، در ره عشق

مالم چو دیده بر خاک، نقش قدم برآید

گر دست شام هجران گیرد گلوی شب را

[...]

قدسی مشهدی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

آئی چو در قیامت محشر بهم برآید

از شعله وجودت دود از عدم برآید

کوی تو گر بکاوند از نقش پای عشاق

تا هفتمین زمین هم نقش قدم برآید

گفتی که دم فروبند تا کام گیری از من

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode