گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۷

 

ای دل به درد عشقش دانم دوا نداری

یک دم خیال رویش از خود جدا نداری

ای دل به درد هجران تا کی صبور باشم

ای نور هر دو دیده ترس از خدا نداری

کارت جفاست بر من تا کی توان کشیدن

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode