گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

جانا ز گرد دردت پر باد دامن ما

وین دلق گرد خورده صد پاره در تن ما

دل ساکنی ندارد بی خاک آستانت

ای خاک آستانت تا حشر مسکن ما

ما چشم خویش روشن دیدن نمی توانیم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

ای ابتدای دردت هر درد را نهایت

عشق ترا نه آخر شوق ترا نه غایت

ذوق عذاب تا کی بیگانه را چشانی

از رحمت تو ما را هست این قدر شکایت

در ماجرای عشقت علم و عمل نگنجد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

بازم بناز کشتی صد جان فدای نازت

من زنده تر از آنم گر رغبت است بازت

تند آمدی که داند با کیست این عنایت

بازت پنهان شدی که بأبد کز کیست احترازت

واقف نه از تو یک تن از ساکنان کویت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

رخسار دلفروزت خورشید بیزوال است

پیداست مه که پنهان از شرم آن جمال است

آن رغ کشیده دامی گرد قمر که زلف است

وآن لب نهاده داغی بر جان ما که خال است

زینسان که چون میانت شد جسم ما خیالی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

طبع لطیف داند لطف لب و دهانت

فکر دقیق باید سررشته میانت

دی میشدی خرامان چون سرو و عقل می‌گفت

خوش می‌روی به تنها، تن‌ها فدای جانت

دانی چرا رفیقت کرد از درِ تو دورم؟

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

گر کم شده ست با من اکنون ترا ارادت

باری ارادت من هر دم شود زیادت

بی آفتاب رویت برگشت طالع من

بازم سعادتی بخش ای اختر سعادت

دلجوئی غریبان عادت گرفتی اول

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

آن شهسوار خویان بارب چه نام دارد

در حسن و دلربائی لطف تمام دارد

عشان را حلال است اندوه دوست خوردن

خونش حلال بادا آنکو حرام دارد

دل خواهد که گیرد سیم برش در آغوش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

از پرده هرکه رویتْ یک روز دیده باشد

کس در نظر نیارد؛ گر نورِ دیده باشد

صورت‌نگار داند کز ماه چربد آن رخ

با صورت تو مه را گر بر کشیده باشد

از حالت زلیخا آن بو برَد که چون گل

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

بس شد ز توبه ما را با پیر ما که گوید

یعنی به می فروشان این ماجرا که گوید

پیر مغان دهد می با ما و شیغ نوبه

طالب بگو ارادت زین هر دو با که گوید

خود بین هنر شناسد عیب خداشناسان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

جان را به غیر وصلت خوشدل نمی توان کرد

وز دل نشان مهر زابل نمی توان کرد

در دل بگشت ما را زینسان قضای مبرم

آری فضای مبرم باطل نمی توان کرد

بر گیر بند و زنجیر از دست و پای مجنون

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱

 

سروسهی به بستان گر سال‌ها برآید

با قد دلربایان در حسن بر نیاید

صوفی ز ما بیاموز آیین عشقبازی

کز زاهد ریایی این کار کمتر آید

آن زلف عنبرافشان پیوسته باد درهم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳

 

ما را دگر بر آن در خواب شبان نباشد

بالین دردمندان جز آستان نباشد

چشمم ستاره گیرد شبها بخواب رفتن

گر آه و ناله ما بر آسمان نباشد

پیش تو بر ندارد صوفی صر غرامت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۲

 

ای آنکه دفتر ما دیدی پر از حواشی

دانم که با دل خود گفتی چهاست اینها

بسیار دیده باشی خاشاک بر لب بحر

از بحر شعر ما هم خاشاکهاست اینها

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۹۱

 

آن خوش پسر که بردند در مکتب نظامش

مشتاق اوست از جان دارد ورا گرامی

سیمین ذقن نگریست دیوان شیخ دردست

یارب نگاه دارش از خمسه نظامی

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۹۲

 

ای طالب معانی در شاعری ز هر در

در حجره معاذی چون آیی و نشینی

از بس تواضع او را کوچک دل شناسی

لیکن برادر او مرد بزرگ بینی

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۱

 

گر گوشه بسازد سلطان حسین ما را

در قلب شهر نبود کس را بما نزاعی

با مطربان خوشگو شام و صباح باشد

در گوشه حسینی عشاق را سماعی

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸

 

به با رخ تو خود را بوجه می ستای

این نام حسن بروی بر عکس می نماید

د ای گل چه می گشانی پیش من این ورقها

گر ناز و شیوه نبود زینها چه می گشاید

درویش کوی خود را مرسوم غم رسانی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۰

 

مهر قیامتی را هرگز زوال باشد

هی هی نعوذ بالله این خود چه قال باشد

دوشم خیال رویت پرسید و گفت چونی

گفتم که خستگان را دانی چه حال باشد

گفتم که در رکابت فتراک صید گردم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۸

 

هرگز ز زلف خویان بوی وفا نباید

گر تو شنیدی این بو باری مرا نیاید

مشتاق پای بوسم زآن بر سرم نباتی

منعم ز بیم خواهش پیش گدا نیاید

دی گفته ای به تحفه آرید سر بر این د

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۵

 

هیچ آن دهان شیرین کس را عیان نباشد

تو کوزه نباتی زانت دهان نباشد

گیرم که سازم از نوه همچون قلم زبانی

نام لب تو بردن حد زبان نباشد

بر لوح چهره اشکم خطها کشد به سرخی

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode