گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

خط گرد خال آن لب میگون زیاده تر

دردم زیاد بود شد اکنون زیاده تر

حسنت زیاده باد که هر روز می کنی

خوبی زیاده شیوه ی موزون زیاده تر

کردی چنان عتاب که در سینه کار کرد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

ما شسته‌ایم ز آینهٔ دیده گرد غیر

زین نقشخانه جلوهٔ او دیده‌ایم خیر

فارغ بود دل از مدد شیخ خانقاه

آن را که جذب پیر مغان می‌کشد به دیر

ماییم و طوف کعبهٔ کوی پریوشان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

شکر خدا که با من بیدل نشست یار

می خورد و بی حجاب بمحفل نشست یار

منعم نه آگهست که با بینوای شهر

آمد بدرد نوشی و بر گل نشست یار

در بزم عیش و گوشه ی غم با وجود ناز

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

خیز ای ندیم و مجمره ی عود برفروز

ساقی بیا و چهره ی مقصود برفروز

امشب که آفتاب حریفست و مه انیس

شمع طرب بطالع مسعود برفروز

می ده ز جام لعل که مهمان بود عزیز

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

مست آمدی کرشمه کنان در قبای ناز

زینگونه نازنین که تویی هست جای ناز

بخرام و ناز کن که خدا در ریاض حسن

آراست سرو قد ترا از برای ناز

هر جا که هست، غمزه و نازست کار تو

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

رخ برفروز و خون دلم را روانه ساز

آتش بخرمنم زن و مستی بهانه ساز

این قطره ها که در جگرم تازه شد گره

از عشق، خوشه خوشه کن و دانه دانه ساز

هر تیر غمزه یی که ز مژگان روان کنی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

این نخل تازه بین که ندیدست خار کس

نگرفته رنگ دامنش از لاله زار کس

با آب خود بر آمده همچون گل بهشت

لب تر نکرده هیچگه از جویبار کس

آیینه اش ز آه کسان مانده در امان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

از جان من حکایت جانان من بپرس

غافل چه داند این سخن از جان من بپرس

هر قطره ی زبون نشود در شب چراغ

این ماجرا ز دیده ی گریان من بپرس

آن کس که دل به وعده ی وصلت نهاده است

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

زین بحر نیلگون دم آبی ندید کس

سرها فرود رفت و حبابی ندید کس

پیوسته زهر می چکد از شیشه ی سپهر

هرگز در این قرابه شرابی ندید کس

مردم تمام در پی آبادی خودند

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

کو مطربی که مست شوم از ترانه اش

دامن کشم ز صحبت عقل و بهانه اش

امشب حکیم مجلس ما شرح باده گفت

چندانکه چشم عقل غنود از فسانه اش

خاک در سرای مغانم که تا ابد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

گر بنگری در آینه روی چو ماه خویش

آتش بخرمنم زنی از برق آه خویش

هر دم که بیتو ام نفسی کاهدم ز عمر

دردا که مردم از نفس عمر کاه خویش

دارم تب فراق و ندارم مجال آه

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

تا چند دردسر کشم از گفتگوی خویش

جایی روم که خود نبرم راه سوی خویش

چون من بخوی کس نیم و کس بخوی من

آن خوبتر که خوی کنم هم بخوی خویش

خوش حالتی که در طلبت گم شوم ز خود

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

فردا که هر غنیم نماید غنیم خویش

دست منست و دامن یار قدیم خویش

یا رب بمذهب که بود سوختن روا

آنرا که پرورند بناز و نعیم خویش

گر پی برد غنی که چه سودست در کرم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

ایدل بتلخی شب هجران صبور باش

این هم نواله ییست بنوش و شکور باش

از دیده چون جدا شدی از دل جدا مشو

خواهی که خاص شاه شوی در حضور باش

شاید کزین کریوه سبکبار بگذری

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

گر من ز شوق یار فرستم بیار خط

یکحرف ازان ادا نشود در هزار خط

خوش صفحه ییست روی تو یا رب که تا ابد

هرگز بر آن ورق نفشاند غبار خط

ما را بدور حسن تو با نوخطان چکار

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

یارم اگر بمهر کشد یا بکین چه باک

من کشته ی ملامت و دردم ازین چه باک

در خنده اش هزار گشادست زیر لب

از ناز اگر زند گرهی بر جبین چه باک

من بر دو کون دست فشاندم برای او

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

تا کی روم ز کوی تو غمگین و دردناک

در دیده آب گشته و بر رخ نشسته خاک

از خون غنچه ی دل احباب کن حذر

ای دامنت چو برگ گل نوشکفته پاک

پیش نسیم بسکه گریبان گشاده یی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

دارم ز پسته ی تو بدل آتشین نمک

بستان که کس ندیده کبابی بدین نمک

دامن کشان و دست فشان می کنی خرام

می گیرد از غبار تو روی زمین نمک

گویا کسی که مرهم داغ دلم نهد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

محروم باد چشم من از گلشن وصال

گر بگذرد بهار و گلم بیتو در خیال

گل پنج روزه ییست ولی نخل حسن تو

پیوسته در برست زهی حسن بیزوال

دلتنگم از هوای تو ای گل بغایتی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

سروت که لاله رنگ شد از باده ی زلال

طوفان آتشست عیان در قبای آل

سر می کشد نهال قدت از دم مسیح

در بوستان کیست بدین نازکی نهال

خوش آهویست چشم شکار افگنت ولی

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۹
sunny dark_mode