قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴
بیگانه گشتهام ز همه مدعای خویش
در آشنایی بت ناآشنای خویش
تا برندارم از سر کوی بتان قدم
افتادهام چو سلسله دایم به پای خویش
جایی نمانده است که بیخود نرفتهام
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶
دزدم ز بس حدیث ترا از زبان خویش
دارم چو غنچه، مهر ابد بر دهان خویش
ز آمیزش صبا نبود غنچه را گریز
بلبل به شکوه چند گشاید زبان خویش؟
در گلشن آرمیده روم چون نسیم صبح
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹
آغشتهام چو پنبه ز خوناب داغ خویش
منت ز شاخ گل نپذیرم به باغ خویش
چون آفتاب با همه کس گرمخون مباش
پروانه را دلیر مکن بر چراغ خویش
بوی گلم دماغ خراشد درین چمن
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱
تا کی چو عاقلان غم ناموس و نام خویش؟
مجنون او شو و ز جنون گیر کام خویش
در بیخودی نه دیدهام از حیرت است باز
چشمم چو گوش مانده به راه پیام خویش
ما را سرشتهاند چو نرگس تهی قدح
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳
هستیم با تو بر سر عهد قدیم خویش
ما گم نکردهایم ره مستقیم خویش
در بیخودی ز جور تو کردم شکایتی
شرمندهام بسی ز گناه عظیم خویش
هرگز به بخت تیره خود برنیامدم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
دیدم به چشم آینه بسیار سوی خویش
خالی نیافتم ز تو یک تار موی خویش
با خویش هم ز غیرت عشق تو دشمنم
در عاشقی نمیرود آبم به جوی خویش
خود را اگر به دوست نکردم غلط، چرا
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸
گیرم ز دل به بادیه غم، سراغ خویش
باشد چو آفتاب، دلیلم چراغ خویش
بلبل شود ملول، چو گل بو کند کسی
در باغ ازان چه غنچه بگیرم دماغ خویش
در باغ، ما و لاله ز یک خاک رستهایم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
سوزم همیشه از نفس آتشین خویش
چون شمع ایستادهام، اما به کین خویش
ظاهر شود ز درد سر اکسیر سازیام
صندل کنم ز بس که طلا بر جبین خویش
از شوق دامنت همه تن دست گشتهام
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
روشن شود ز دود دماغم چراغ فیض
فیض است آنقدر، که ندارم دماغ فیض
یک شاخ گل ز گل نشود پاک، گردوکون
تا حشر گل برند به خرمن ز باغ فیض
از هر طرف دریچه فیضیست بر دلم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳
دامان عشقِ سلسله مویی گرفته دل
از دست رفته و برِ رویی گرفته دل
تاری نشد ز زلف بتان بیش، قسمتش
چون قطره عرق، بن مویی گرفته دل
تا همچو دیدهام نبود کوچه گرد شهر
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
تا کی کنی به گریه، طلب آرزوی دل؟
ای دیده پیش خلق مریز آبروی دل
دل آرزوی خون جگر کرد بی لبت
چندان گریستم که نماند آرزوی دل
یا رب به دامنش ننشیند غبار غم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲
آن بلبلم که ناله بهر قفس کشم
گر غنچه بشکفد، قدم از باغ پس کشم
دست از ستم مدار، که از بیم خوی تو
در روز حشر هم نتوانم نفس کشم
دنبال محمل تو خروشان فتادهام
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹
در قیدم و گمان که گرفتار نیستم
دارم هزار زخم و خبردار نیستم
گه سینه میخراشم و گه ناله میکنم
یک دم ز شغل عشق تو بیکار نیستم
جایی نمیروم ز گلستان کوی تو
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
شمعیم و تن ز اشک دمادم گداختیم
داغیم و از تبسم مرهم گداختیم
از بس که کردهایم به غم، خویش را غلط
غم ناتوان و ما ز تب غم گداختیم
ای جان برو، چو عهد دلم تازه کرد غم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹
سر تا قدم ز داغ تمنا در آتشم
شاخ گلم مگر، که سراپا در آتشم؟
تا کردهاند نسبت آتش به خوی دوست
هرجا که آتشیست، من آنجا در آتشم
ترسم غم تو جای کند گرم در دلی
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵
دایم چو غنچه سر به گریبان گریستم
پیدا شکفته بود و پنهان گریستم
هرجا چو غنچه تنگدلی چند یافتم
رفتم چو ابر و بر سر ایشان گریستم
چون شمع، زندگانی من صرف گریه شد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶
روزی که ناخنی نزند عشق بر دلم
چون آتش فسرده و چون صید بسملم
صد برگ گل که جمع کنی غنچهای شود
آسان گره نخورده چنین، کار مشکلم
دارد ز بس که بر نظر پاکم اعتماد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱
ما رخت دل ز کعبه به بتخانه بردهایم
چون می، ز شیشه راه به پیمانه بردهایم
از عشق پی به حسن برد هرکسی و ما
از نور شمع، راه به پروانه بردهایم
میگردد از حباب، سبکتر به روی می
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷
تا دل بر آتش غم جانانه سوختیم
از رشک، جان محرم و بیگانه سوختیم
ما را نه قرب شمع میسر، نه وصل گل
از اعتبار بلبل و پروانه سوختیم
افروختیم در حرم کعبه صد چراغ
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸
امشب ز دیده از قدح افزون گریستم
تا دل چو شیشه داشت نمی، خون گریستم
یک بار، دیدهام به غلط فال خواب زد
عمری ز شرمساری آن، خون گریستم
تلخی ندید عیش حریفان ز گریهام
[...]