گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

تا از دو دیده ام رخ آن گل عذار رفت

خواب از دو دیده وز دل تنگم قرار رفت

تا از رخش تمتع جان برنداشت چشم

بی روی مهوشش دل و دینم ز کار رفت

از روزگار تیره ی بدعهد بی وفا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

تا از بر من آن صنم گل عذار رفت

چون زلف بی قرار وی [از] من قرار رفت

مستغرقم به بحر غم اندر فراق تو

زان رو کم از دو دیده بت غمگسار رفت

دیگر به سرو و گل نکنم التفات هیچ

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

فریاد کان نگار دل از مهر برگرفت

جور و جفا به حال دل ما ز سر گرفت

ترک وفا و مهر و محبت بکرد و باز

یارم برفت بر من و یاری دگر گرفت

چون صبر و طاقتم ز ستمکاریش نماند

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

آیینه ی جمال تو از آه من گرفت

یا ناله های زار سحرگاه من گرفت

ماهم جواب داد که معهود در جهان

اینست بی راه دلت ماه من گرفت

با این گرفتگی که تو بینی رخ مرا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

آن دل نگویمش که در او یاد او نرفت

تا مهر روی دوست به جانش فرو نرفت

روزی نرفت بر من مسکین ز هجر او

کز آب دیده ام همه شب خون به جو نرفت

بر آتش فراق تو ما را جگر بسوخت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

بر دست پیچ آن سر زلفین پیچ پیچ

هیچست آن دهان تو دل را منه به هیچ

پیچست و تاب در سر زلفین دلبران

گر عاقلی تو با سر زلفین او مپیچ

اغیار جز مذلّت عاشق نمی کنند

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

ای همچو عید روی تو عیدت خجسته باد

خصمت به بند شدّت ایام بسته باد

سلطان خاطرت به سر تخت مقبلی

با دولت و نشاط همیشه نشسته باد

باداتنت درست و دلت خوش ز روزگار

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

ما را نمی رود نفسی یاد او ز یاد

یارب که یاد او ز دل خسته کم مباد

هر چند اعتقاد تو با ما درست نیست

هردم زیادتست مرا با تو اعتقاد

من جز به یاد تو نزنم یک دم و تو را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵

 

دل رفت و باز با سر زلفش قرار داد

جان ستم کشم به سر زلف یار داد

دستم نگار کرد به خون دو دیده باز

تا اختیار خویش به دست نگار داد

بیخ محبّتش که نشاندم به باغ جان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

بازم غم فراق تو دردی به جان نهاد

تا کی توان غمی به دل ناتوان نهاد

هر چند سرو قدّ تو از ما کناره جست

دل باوفا و عهد تو جان در میان نهاد

گنجور عشق روی تو جانست و در دلم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

 

شبهاست کز خیال تو خوابم نمی برد

شب نیست کاتش غمت آبم نمی برد

روزی ز خال و عارض مهوش نگار ما

ممکن نشد که طاقت و تابم نمی برد

یک دم نمی رود که مرا شحنه خیال

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

در چشم ما خیال رخش تا گذار کرد

خورشید و ماه را بر ما شرمسار کرد

تا روی او به گلشن مقصود جلوه داد

گلها و لاله ها به چمن جمله خوار کرد

از اعتدال قامت او سرو شد خجل

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

مسکین دلم به کوی غمت تا گذار کرد

بسیار با خیال رخت کارزار کرد

تا دیده دید ماه جمال تو هر شبی

از دست جور عشق تو دستم نگار کرد

تا با گل رخ تو گرفتست انس دل

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۴

 

یک دم نگار ما نظری سوی ما نکرد

رحمی به حال زار من مبتلا نکرد

گفتم وفا کند به غلط با من آن صنم

برگشت از وفا و به غیر از جفا نکرد

شرمش نیامد از من دل خسته ی حزین

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

دلبر به هر چه گفت به قولش وفا نکرد

با این دل رمیده به غیر از جفا نکرد

بیچاره دل به درد غمش شد اسیر و او

از لطف خویش درد دلم را دوا نکرد

عهدی ببست با من بیچاره پیش ازین

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

یا رب فلک برین دل مسکین چه ها نکرد

یک لحظه با مزاج خودم آشنا نکرد

دایم ستم بود هنر و جور پیشه اش

روزی به سهو با من مسکین وفا نکرد

بس خون دل ز دیده فروریختم ز غم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

 

دلدار رفت و کام دل ما روا نکرد

دردم به دل رسید و دلم را دوا نکرد

برکند یکسره دل نامهربان ز ما

فکری به هیچ حال ز روز جزا نکرد

ما را میان خون دل و دیده غرقه دید

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸

 

دلبر برفت و بر دل تنگم نظر نکرد

وز آه سوزناک جهانی حذر نکرد

بگرفت اشک ما دو جهان سر به سر ولی

آن بی وفا ز لطف سوی ما گذر نکرد

آهم گذشت و بر فلک هفتمین رسید

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۹

 

درد مرا مگر ز طبیبم دوا رسد

فریاد خستگان بلا هم خدا رسد

آن جور و خواریی که تو کردی به جان من

گر برکشم ز سینه خروشی مرا رسد

عشّاق روی خوب تو بسیار در جهان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸

 

فکرم به منتهای جمالت نمی رسد

دست امید من به وصالت نمی رسد

همچون سکندر ار به جهان در طلب دوم

جز حسرتم ز آب زلالت نمی رسد

جان می دهم به بوی وصال تو و هنوز

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۰
sunny dark_mode