گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

جانا دو ابروی تو هلالی خمیده است

چون آن هلال دیده ی عقلم ندیده است

از حد مبر جفا و بیندیش از وفا

زان رو که خار جور تو در جان خلیده است

دانی که حال زار من خسته دل چه شد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

پشت دلم ز بار فراقت خمیده است

جانم ز درد عشق تو بر لب رسیده است

دانی که در فراق رخت ای دو دیده‌ام

خون دلم ز دیده‌ی حیران چکیده است؟

ای نور دیده تا ز برم گشته‌ای جدا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

ای دیده در دو دیده جانم خیال تست

سودای خاطرم ز سر زلف و خال تست

ای باد صبحدم بگذر سوی آن نگار

از من ببر پیام که آنجا مجال تست

از من بگو که ای بت نامهربان شوخ

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

ای دیده دل به خون جگر رهنمای تست

زین ره تو درگذر که چنین جا نه جای تست

دل گفت من کیم قدری خون سوخته

هر درد دل که هست مرا از بلای تست

گفتم مرو دل از پی دلبر که بی وفاست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

آن سروناز بین که چه خوش راست قامتست

چون بگذرد به باغ ز قدّش قیامتست

هرکس که صبحدم نظری کرد بر قدش

تحقیق شد که عاقبتش بر سلامتست

چون بگذری به ناز به بستان سرای دل

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

فریاد و درد ما ز غمت بی نهایتست

جور و جفات بر دل تنگم به غایتست

چشمت بریخت خون دلم را به تیغ هجر

دادم ز وصل ده که نه وقت حمایتست

مشتاق وصل تو من و از من تویی ملول

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

شوقم به روی دلبر خود بی نهایتست

زان رو که حسن روی بت من به غایتست

با من خطاب کرد که عاشق ترا که گفت

دانم خطاب وی که ز روی عنایتست

گویند شمع نیست به مجلس چه می کنی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

ای نور هر دو دیده جفا را نهایتست

ما را فراق روی تو دانی کفایتست

خسرو تویی حقیقت و شیرین منم یقین

ورنه ز گفت و گوی نظامی حکایتست

زین بیشتر عنان محبّت ز ما متاب

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

بختم دو دیده بر سر زلفین یار بست

وز غصّه ی زمانه غدّار دون برست

تا چهره ی جمال تو در پیش دل گشاد

نقشی بجز خیال توأم دیده بر نبست

باری خلیل خاطر ما هر صور که دید

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

در چشم ما خیال سهی سرو بس خوشست

قد صنوبرش بر ما خوب و دلکشست

بر یاد آن دو روی چو گلنار و لعل لب

همچون سپند جان جهانی بر آتشست

آن ترک نیمه مست چه خوردست گوییا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

دوشم گرفت از سر مستی نگار دست

گفتم مدار زحمت و از من بدار دست

گفتا چرا ملول شدی از گرفت من

گفتم از این سبب که ندارم به یار دست

عهدی کنیم تازه که در عهد عشق او

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

از لطف خویش درد دلم را دوا فرست

من بی نوای وصل ز وصلم نوا فرست

بیگانگی مکن تو از این بیش دلبرا

بویی ز زلف خویش سوی آشنا فرست

گر قاصد امین تو نیابی به سوی ما

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

ما را به درد عشق تو درمان نه درخورست

زان رو که درد هجر تو جانا جگر خورست

درخور نیافت مهر رخت را دل ضعیف

لیکن مرا وصال تو ای دوست درخورست

آن حسن و شکل و شیوه که در دلبر منست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

بستان و ماهتاب و لب آب بس خوشست

بر بانگ بلبلان، سحری خواب بس خوشست

خون دلم چو چشم دلارام پر ز جوش

از لعل دوست شربت عنّاب بس خوشست

در تاب رفت زلف تو از آتش رخت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

سرویست قدّ دلبر و آزاد بس خوشست

بر جویبار قامت شمشاد بس خوشست

چون بلبلان به شوق جمال و کمال گل

از عاشقان روی تو فریاد بس خوشست

ای دلبر ستمگر رعنای بی وفا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

جانم به لب رسید ز دست جفای دوست

عمر عزیز شد به سر اندر وفای دوست

گر دوست جان طلب کند از من فداش باد

سر چون کشم من ای دل مسکین زرای دوست

در قصد جان من اگر او را رضا بود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

ای کرده دل ز هر دو جهان آرزوی دوست

ما را مراد دنیی و عقبی ست روی دوست

گر دیگران به وصل دلارام زنده اند

دارم حیات هر دو جهان من به بوی دوست

حقّا که من به بوی سر زلف جان دهم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

ای باد صبحدم خبر آن نگار چیست

آخر هوای آن صنم گل عذار چیست

گر نیست میل او سوی ما همچو سرو ناز

نازش ز حد برفت همه انتظار چیست

گویند دوستان که مده دل به دست او

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

ای باد صبحدم خبر آن نگار چیست

بویت خوش است حال سر زلف یار چیست

بوئیست بس عزیز عجیب حیات بخش

با بوی زلفش عنبر و مشک تتار چیست

با چشم نیم مست تو نرگس چه دسته ایست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

ما را به درد عشق تو جز صبر چاره چیست

وز دور در جمال رخت جز نظاره چیست

رحمی نمی کنی به من خسته ی غریب

آخر بگو که آن دل چون سنگ خاره چیست

دل ریش بود از سر تیغ جفای تو

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۰
sunny dark_mode