گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » ترکیبات و ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در مدح ملک ارسلان

 

شاها بهانه جویی تا زرفشان کنی

وز سیم و زر زمین چو ره کهکشان کنی

از دوستی بخشش گلشن کنی همی

کز زر و گل زمین را چون گلستان کنی

زین سیم و زر که بخشی شاها شگفت نیست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۷

 

از غمزه تیر سازی و ز ابرو کمان کنی

تا من چو نام بوسه برم قصد جان کنی

گر یک نظر به جان بخریم از لبت، هنوز

ترسی کزان معامله چیزی زیان کنی

وقتی که نیم جرعهٔ شادی به من دهی

[...]

اوحدی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲ - شاید خطاب به قاضی سعید باشد

 

ای آنکه هر دم از نگه دلنواز خویش

جان دگر به قالب حسرت روان کنی

بر لب چو نوبهار تبسّم کنی سبیل

رخسار آز را چو رخ گلستان کنی

جوهرنما کند چو غضب تیغ ابروت

[...]

فیاض لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۹

 

بر هر زمین که جلوه کنی آسمان کنی

می زیبدت که ناز به کون و مکان کنی

این لطف جلوه ای که ز سرو تو دیده ام

بر خاک اگر گذر فکنی پرنیان کنی

هر جا گشایی از پی دل زلف پرشکن

[...]

حزین لاهیجی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

باشد بدل شکایت اگر از غمی ترا

باهیچکس مباد حکایت از آن کنی

گردوست است رنجه نماییش دل زغم

ور دشمن است خاطر او شادمان کنی

وین هم غم دگر که زبیهوده گفتنی

[...]

نشاط اصفهانی
 
 
sunny dark_mode