گنجور

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

نوروز فرخ آمد و بوی بهار داد

بوی بهار و مژده زلفین یار داد

یاری کزو وظیفه نوروز خواستم

گفت از لبم رطب دهم از غمزه خار داد

ترکی چه ترک سنگ دلی وچه سنگ دل

[...]

ظهیر فاریابی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۶

 

چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد

در چشم‌های مست تو نقاش چون نهاد

چشم تو برگشاید هر دم هزار چشم

زیرا مسیح وار خدا قدرتش بداد

وان جمله چشم‌ها شده حیران چشم او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۷

 

چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد

در چشم‌های مست تو نقاش چون نهاد

چشمت بیافرید به هر دم هزار چشم

زیرا خدا ز قدرت خود قدرتش بداد

وان جمله چشم‌ها شده حیران چشم تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » هفتم

 

ای صد هزار رحمت نو ز آسمان داد

هر لحظه بی‌دریغ بران روی خوب باد

آن رو که روی خوبان پرده و نقاب اوست

جمله فنا شوند چو آن رو کند گشاد

زهره چه رو نماید در فر آفتاب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » پانزدهم

 

گر تو شراب باره و نری و اوستاد

چون گل مباش، کو قدحی خورد و اوفتاد

چون دوزخی درآی و بخور هفت بحر را

تا ساقیت بگوید که: « ای شاه، نوش باد»

گر گوهریست مرد، بود بحر ساغرش

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۵

 

ایزد مرا چو خلعت هستی شعار کرد

جان و جمال و جاه و جوانی و خیر داد

گفتم که شکر آن به عبادت کنم ادا

خود شر نسل بوالبشرم بازیئی نهاد

کآمال این جهان ز نهیبم بشد ز دست

[...]

مجد همگر
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

قد قامت الصّلات برآمد ز بامداد

برخیز ساقیا بستان از مدام داد

گر بر حلال زاده حرام است خون رز

پس آب و نان حرام بود بر حرام زاد

بگذار تا نماز کند اقضی القضات

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

مصحف به فال باز گرفتم ز بامداد

برفور السلام علیکم جواب داد

کردم از این سعادت کلی سپاس و شکر

گشتم از این بشارت عظما عظیم شاد

بختم از این نوید برآورد سر ز خواب

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

ای ترک ما گرفته و از ما نکرده یاد

یاران چنین کنند نه هرگز چنین مباد

آبم به روی کار برفته ست و دل ز دست

زان گه که آتشم ز تو در خرمن اوفتاد

گه گه اگر کنم به ادای نماز عقد

[...]

حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - قصیده

 

بار دگر زمانه مراد دلم بداد

گردون ز کار بسته من بندها گشاد

هر چند یکدو روز ز گلزار مکرمت

دورم فکند و بر سر آن خارها نهاد

بازم بسوی مرکز عز و شرف رساند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

عشق تو گر ضلال دل ماست گر رشاد

ما را توئی ز هر دو جهان غایت مراد

ما عشق تو بمبدء فطرت گزیده ایم

و ز بهر روح ساخته زو توشه معاد

گر مکر دشمن از تو جدا میکند مرا

[...]

ابن یمین
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - داغ نیستی

 

دست فنا ز دامن ملکت بعید باد

بادا روان روشن شاه سعید شاد

سلمان ساوجی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

ما را نمی رود نفسی یاد او ز یاد

یارب که یاد او ز دل خسته کم مباد

هر چند اعتقاد تو با ما درست نیست

هردم زیادتست مرا با تو اعتقاد

من جز به یاد تو نزنم یک دم و تو را

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

دی پیر می‌فروش که ذکرش به خیر باد

گفتا شراب نوش و غمِ دل بِبَر ز یاد

گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ

گفتا قبول کن سخن و هر چه باد، باد

سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست

[...]

حافظ
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » شمارهٔ ۵ - مسمط

 

آبی اگر ز کتم عدم آیدت به یاد

از آب و خاک و آتش تن بگذری چو باد

کیخسرو و سکندر و کاووس و کیقباد

بر منزل جهان زدند خیمه مراد

نسیمی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

بسیار سعی کردم و بسیار اجتهاد

عشقست هر چه هست،دگر هرچه هست باد

یک ذره بوی عشق بهر جا که باد برد

مؤمن ز دین برآمد و صوفی زاعتقاد

چندین هزار نور نبوت، که آمدند

[...]

قاسم انوار
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

شب ماه عید را ز شفق چرخ جلوه داد

بر کف حریف لعل قبا جام زر نهاد

خونین دلی که بود جگر بسته اشک او

بر روی زرد یک سر ناخن جگر گشاد

نی نی که نعل زر به بساطی که یافت رنگ

[...]

جامی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

هر کو رخ نیاز برین آستان نهاد

ایزد در خرانه رحمت برو گشاد

زین میکده هر آنکه بتحقیق بوی برد

برخاک پای پیر خرابات سرنهاد

با اهل حق طریق ارادت کسی سپرد

[...]

اسیری لاهیجی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰ - وله فی مرثیه

 

گلبرگ نو دمیدهٔ محمد تقی که بود

پاکیزه طینت و ملکی خوی و پاکزاد

در باغ دهر نشو و نمائی نیافته

از تند باد حادثه ناگاه شد به باد

در چشمه سار چشم زند دیدهٔ پدر

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode