گنجور

باباافضل کاشانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

 

دارم دلی مخاطره جوی بلا پرست

سرگشته رایِ گم شده عقلِ هوا پرست

با درد و غم به طبع، چو یاری وفا نمای

با جان خود به کینه، چو خصمی جفا پرست

سعیَم هبا شده است و طلب بیهده، از آنک

[...]

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵

 

سرگشته وار بر تو گمان خطا برم

بی آنکه هیچ راه به چون و چرا برم

از جان و از تنم نتوانم به شرح گفت

کاندر رهت، ز هر دو، چه مایه بلا برم

من رخت بینوایی تن بر کجا نهم؟

[...]

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » قصاید » قصیدۀ شمارهٔ ۱

 

خود را به عقل خویش یکی بر گرای، خود

تا چیستی و چندی؟ ای مرد پر خرد

جانی؟ تنی؟ چه گوهری از گوهران، همه؟

کار تو دادن است ز هر کار، یا ستد؟

مار خزنده، یا نه، ستور دونده‌ای؟

[...]

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » قصاید » قصیدۀ شمارهٔ ۳

 

آن مایه بزرگی و آن قبلهٔ انام

آن از کرم نشان و هنر زو گرفته نام

صدر جهان، سلالهٔ اقبال، فخر دین

کان هنر، جهان کرم، مفخر انام

فرمود اشارتی، که مر آن را به طوع و قهر

[...]

باباافضل کاشانی
 
 
sunny dark_mode