گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است

 

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی‌ نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۸ - این مرثیه را جهت افصح البغاء سید حسین روضه خوان گفته

 

امسال نیست سوز محرم بسان پار

امسال دیده‌ها نه چو پارند اشگبار

امسال نیست زمزمه‌ای در جهان ولی

کو آن نوای زاری و آن ناله‌های زار

امسال اشگها همه در دیده‌هاست جمع

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۹ - فی مرثیه محمد قلی میرزا غفرالله ذنوبه

 

باز آفتی به اهل جهان از جهان رسید

کاثار کلفتش به زمین و زمان رسید

باز آتشی فتاد به عالم که دود آن

از شش جهت گذشت و به هفت آسمان رسید

از دشت غصه خاست غباری کزین مکان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۵

 

چون پیش یار قید و رهائی برابر است

آن جا اگر روی و گر آئی برابر است

یک لحظه با تو بودن و با غیر دیدنت

با صد هزار سال جدائی برابر است

لطفی نمی‌کنی که طفیل رقیب نیست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۱۷

 

حسن تو چند زینت هر انجمن بود

روی تو چند آینهٔ مرد و زن بود

تیر نظر به غیر میفکن که هست حیف

شیرافکن آهوی تو که روبه فکن بود

لطفی ندید غیر که مخصوص او نبود

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۱۸

 

آزرده‌ام به شکوه دل دلستان خود

کو تیغ که انتقام کشم از زبان خود

تیغ زبان برو چو کشیدم سرم مباد

چون لاله گر زبان نکشم از دهان خود

انگیختم غباری و آزردمش به جان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۳۰

 

چون من کجاست بوالعجبی در بسیط خاک

آب حیات بر لب و از تشنگی هلاک

دارم ز پاک دامنی اندر محیط وصل

حال کسی که سوخته باشد ز هجر پاک

آن می که می‌دهندم و من در نمی‌کشم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را

در آتش از رخ تو نشاند آفتاب را

مه نیز تا فتد ز تو در بحر اضطراب

شب جام‌گیر و برفکن از رخ نقاب را

ممنون ساقیم که به روی تو پاک ساخت

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

شوق درون به سوی دری می‌کشد مرا

من خود نمی‌روم دگری می‌کشد مرا

یاران مدد که جذبهٔ عشق قوی کمند

دیگر به جای پرخطری می‌کشد مرا

ازبار غم چو یکشبه ماهی به زیر کوه

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

جان بر لب و ز یار هزار آرزو مرا

بگذار ای طبیب زمانی باو مرا

زین تب چنان ره نفسم تنگ شد که هیچ

جز آب تیغ او نرود در گلو مرا

آن بلبلم که جلوهٔ آتش گل من است

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

تا همتم به دست طلب زد در بلا

دربست شد مسخر من کشور بلا

دست قضا به مژده کلاه از سرم ربود

چون می‌نهاد بر سر من افسر بلا

آن دم هنوز قلعه مهدم حصار بود

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

ای زیر مشق سر خط حسن تو افتاب

در مشق با کشیدن زلف تو مشگ ناب

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن

نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

عکست که ای کرده در آب ای محیط حسن

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

وصلم نصیب شد ز مددکاری رقیب

یاران مفید بود بسی یاری رقیب

در شاه راه عشق کشیدم ز پای دل

صد خار غم به قوت غمخواری رقیب

بیزاریش چو داد ز یارم برات وصل

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است

باز این چه مشگ بر ورق لاله سودن است

باز این چه نصب کردن خالست برعذار

باز این چه داغ بر دل عاشق فزودن است

دل بردن چنین ز اسیران ساده دل

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

زخم جفای یار که بر سینه مرهم است

از بخت من زیاده و از لطف او کم است

کودک دل است و دو و لعب دوست لیک

در قید اختلاص ز قید معلم است

پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

زان آستان که قبلهٔ ارباب دولت است

محرومی من از عدم قابلیت است

چشمم ز عین بی‌بصری مانده بی‌نصیب

زان خاک در که سرمهٔ اهل بصیرت است

رویم که نیست بر کف پایش به صد نیاز

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

از اشگ گرم چشم ترم کان آتش است

وین موجهای خون گل طوفان آتش است

آهم شرر فشان شده یاران حذر کنید

کاین آه در تراوش باران آتش است

اشگی که می‌رسد ز درونم به چشم تر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

نقد غمت که حاصل دنیا و دین ماست

گنج خرابهٔ دل اندوهگین ماست

یاد تو زود چون رود از دل که همرهش

در اولین قدم نفس آخرین ماست

به خاک درگهت چه تفاوت اگر نهیم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

پای یکی به علت ادبار نارواست

رخش یکی به عرصهٔ اقبال در دو است

در افتاب وصل یکی گرم اختلاط

قانع یکی ز دور به یک ذره پرتو است

اما ازین چه غم که کهن دوستدار او

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

از عاشقان حوالی آن خانه پر شده است

دارالشفای عشق ز دیوانه پر شده است

از خود نگشته است به کس آشنا دلی

راه وثاقش از پی بیگانه پر شده است

تاره به جام خانه چشمم فکند عکس

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۷
sunny dark_mode