گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

با غیر دیدم آن صنم سیم ساق را

از رشک بر وصال گزیدم فراق را

زینسان که هفت عضو من از تاب عشق سوخت

آهم عجب نسوزد اگر نه رواق را

خوش آنکه بینمش ز مه روی خود به من

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

هستم ز کوی آن بت گل پیرهن جدا

نالان چو بلبلی که بود از چمن جدا

ای جان و تن فدای تو رفتی و می کند

جان از جدائی تو جدا ناله، تن جدا

از رشک غیر رفتم ازان کو وگرنه کس

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

تا کی خبر ز روز سفر می دهی مرا

از روز مرگ من چه خبر می دهی مرا

این حرف تلخ زان لب شیرین چه می زنی

زهر از چه در میان شکر می دهی مرا

در بزم وصل قصه ی هجران چه می کنی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

از بهر یار دیده به کار است بس مرا

چشم از برای دیدن یار است بس مرا

زین نقشهای نغز در آینده در خیال

نقشی که بست نقش نگار است، بس مرا

گردی ز کوی یار بیار ای نسیم صبح

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

حیف از تو ای پری که شوی یار با رقیب

او دیو و تو پری تو کجا و کجا رقیب

دیر آشنای من ز تو در حیرتم که چون

شد زود آشنا به تو، دیر آشنا رقیب

تا کی رقیب را نگرم با تو کاشکی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

اهل وطن بهم همه یارند و من غریب

هرگز کسی ندیده کسی در وطن غریب

جز من به کوی او که غریبم ز بی کسی

بلبل ندیده کس به حریم چمن غریب

یوسف صفت ز شهر سفر کرده یار و من

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

آن را که نیست آگهی اصلا ز سر غیب

گر درنیافت سر دهان ترا چه عیب

از سر غیب کس نشد آگاه غم مخور

می خور که هیچ کس نشد آگه ز سر غیب

در شک فکند زاهدم از می، و لیک من

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

در موسمی که خیمه زند در چمن سحاب

طرف چمن خوش است می و نغمه ی رباب

نگذشت و نگذرد دمی و لحظه ای مرا

شیب و شباب جز به غم شاهد و شراب

می خور به بانگ چنگ لب جو که غم برد

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

طغیان چو کرد عشق به دل فکر خانه نیست

بلبل چو مست شد، به غم آشیانه نیست

آن مرغ را که غیر قفس آشیانه نیست

خوشتر ز آه و ناله به رود و ترانه نیست

جائی ز حسن و عشق فسون و فسانه نیست

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

از هر رهی که دیده ام آن مه گذشته است

عمرم تمام بر سر آن ره گذشته است

غافل اگر رسیده به راهی که بوده ام

گردیده، تا ز بودنم آگه گذشته است

افزون ز ماه چارده است و همان کجاست

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

تا دست می دهد می و معشوق می پرست

از کف منه پیاله و فرصت مده ز دست

کردی چو صید خو دل ما را مده ز دست

مشکل فتد به دام چو صیدی ز دام جست

دامن کشان مرو ز بر من خدای را

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

عاشق مگو که عاقل و فرزانه خوشتر است

عاشق خوش است و عاشق دیوانه خوشتر است

فصل گلست باز پی نقل بزم می

طرف چمن ز گوشه ی کاشانه خوشتر است

گر ناخوش است توبه شکستن به نزد تو

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

زاهد به جرم مستی عشقم، شتاب چیست

عاشق چو مست گشت گناه و ثواب چیست

چون عاشقان برون ز حسابند، پس مرا

اندیشه ی حساب به روز حساب چیست

هر کس که محو روی تو باشد به روز و شب

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

جانم ز تن درآمد و در سر هوای تست

خاکم به باد رفت و هنوزم هوای توست

چاکم به دل اگر چه ز تیغ جفای تست

در دل مرا هنوز هوای وفای تست

ای بی وفا چنانکه تو بیگانه دوستی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

بی قرارم از فراق یار یار من کجاست

مایه ی آرام جان بی قرار من کجاست

روزگاری شد که روز من سیاه است آن کزاو

تیره شد هم روز من هم روزگار من کجاست

بود از شمع رخ ماهی فروزان محفلم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

نه روی گل چو روی دل آرای دلبر است

نه قد سرو چو قد رعنای دلبر است

عشرت در آن سر است که دلبر بود در آن

دولت بر آن سر است که بر پای دلبر است

سودای دلبر از سر من کی رود چنین

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

با کوی یار روضه ی دارالقرار چیست

دارالقرار یار به جز کوی یار چیست

شد یار من سگت به از این یار کیست یار

شد کوی تو دیارم از این به دیار چیست

روزی برای وعده خلافی نکرده شب

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

بیمار درد را که دوا درد دیگر است

هر ساعتش ز درد رخ زرد دیگر است

در کشوری که عشق بود خورد و خواب نیست

ور نیز هست، خواب دگر خورد دیگر است

آنم که هر دمم به غم آباد جان و دل

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

دلدار من به زاری اگر یار من شود

کار جهان به کام دل زار من شود

داند که کیست باعث آشفتگی مرا

آشفته ای که شیفته ی یار من شود

ابر بهار، گریه ی من گر به کوی تو

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

با غیر یار ترسم اگر یار من شود

پیمانه نوش گردد و پیمان شکن شود

گر رفته رفته می شود آن نازنین چنین

بی شک بلا و فتنه ی هر مرد و زن شود

یارب روا مدار که از جور محتسب

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode