گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

تا دورم از جمال و رخ روح پرورت

بیخواب و بیخورم ز غم روی چون خورت

زنهار تا گمان نبری کز تو خالیم

دل نزد تست گرچه به تن دورم از برت

مندیش کز غم تو دل آزار گشته ام

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷

 

تا شاه نیک عهد سر تخت جم گرفت

گیتی ز عهد کسری افسانه کم گرفت

از داد پشت ملک سلیمان چو گشت راست

روی زمین طراوت باغ ارم گرفت

رفعت نگر که پایه دین عرب بیافت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

تا سوی تگنای دلم یافت راه دوست

آن دل که توبه دوست بدی شد گناه دوست

یکشب نرفت بر سر کویم به رسم یاد

روزی نکرد در دل ریشم نگاه دوست

چون در دلم نشست چرا ننگرد در او

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

تا بر گلت ز سبزه نگهبان نشسته است

صد گونه داغ بر دل حیران نشسته است

گوئی که طوطی ئیست که جویای شکر است

خوش بر کنار آن شکرستان نشسته است

جانم فدای آن خط سبزت که چون خضر

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

گویی که آن زمان که مرا آفریده‌اند

با عشق روح در جسد من دمیده‌اند

در وقت آفرینش من شخص من مگر

از خون مهر و نطفه عشق آفریده‌اند

یا خود محرران صنایع به کلک عشق

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰

 

بر من زمانه کرد هنرها همه وبال

وز غم بریخت خون جوانیم چرخ زال

در تنگنای حلقه این اژدهای پیر

شد چون لعاب افعی در حلق من زلال

کلکم ز دست بستد تیر حسود طبع

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

از نام شاهزاده دلم برگرفت فال

وآمد به بخت فرخ اوسین و عین و دال

نامی که آسمان شود از وی بلند نام

نامی که مشتری شود از روی خجسته فال

از سین سرورم آمد و از عین عزتم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

ای تو به جاه خسرو صاحب نشان شده

در ملک شاه خسرو و صاحب قران شده

ای آفتاب سایه فکن کز ظهور تست

در سایه تو ذره صفت خور نهان شده

ای چرخ قدر خواجه که امر تو چون قدر

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳

 

اکنون که یافت دهر کهن خلعت نوی

نو گشت باغ و راغ ز تمثال مانوی

بلبل نوای باربدی برکشید و باز

بر کف نهاد لاله می و جام خسروی

در پهلوی چکاوک ترکی زبان نشست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

در عشق هیچ درد چو درد فراق نیست

بر دل غمی بتر ز غم اشتیاق نیست

از من مخواه صبر و مفرمای دوریم

کم طاقت صبوری و برگ فراق نیست

در عشق طاق ابروی آن جفت نرگست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

آخر شبی ز لطف سلامی به ما فرست

روزی به دست باد پیامی به ما فرست

در تشنگی وصل تو جانم به لب رسید

از لعل آب دار تو جامی به ما فرست

در روزه فراق تو شد شام صبح من

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

چون زلف سرفشان تو در تاب می‌رود

شب در پناه پرتو مهتاب می‌رود

چون ابروی کمانکش تو تیر می‌کشد

از چشم عاشقان تو خوناب می‌رود

بر بوی روز وصل تو و بیم هجر شب

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

ای بیحذر ز سوز من بیخبر بترس

بیداد و جور کم کن و از دادگر بترس

هر شام تا سحر نفسم جفت ناله هاست

ای صبح رخ ز ناله شام و سحر بترس

دست قدر قضای غمت بر سرم نوشت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

کس نیست زین صفت که منم در بلای عشق

چون من مباد هیچ کسی مبتلای عشق

قدر بلای عشق ندانند هر کسی

جز آنکه هست بسته بند بلای عشق

تا جای عشق شد دل من جفت غم شدم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

تا کی من از فراق تو رنج و بلابرم

تا چند در هوای تو جور و جفا برم

بر من همه بلا ز دل مبتلا رسد

تا کی من این بلا ز دل مبتلا برم

هر شب ز سوز سینه به دوزخ مدد دهم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

دیدی که مهر ما به چسان خوار داشتی

عهد مرا چگونه سبکبار داشتی

دیدی که تا زمهر تو تیمار داشتم

ما را چگونه در غم و تیمار داشتی

تا داشتم چو جان و دلت داشتم عزیز

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

ای صبرم از فراق تو بر باد داده‌ای

دل در بلای عشق تو گردن نهاده‌ای

در شاهراه عشق تو دل بسته دیده‌ای

در بارگاه حسن تو جان هوش داده‌ای

در جنب نور روی تو خورشید ذره‌ای

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

باز این چه فتنه‌ای‌ست که در ما فکنده‌ای

بازم در آتش غم و سودا فکنده‌ای

آوازه فراق درافکنده‌ای وز آن

در شهر شور و فتنه و غوغا فکنده‌ای

وصلی که رونقش به ثریا رسیده بود

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

پیداست خود که نیست ترا رای آشتی

زیرا که گم شده ست سروپای آشتی

بر تافتی ز مهر و وفا روی دل چنانک

نه روی صلح داری و نه رای آشتی

با ما دلت به کینه چنان مشتغل شده ست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

ای ترک دلستان صنم چین من توئی

آرام و راحت دل مسکین من توئی

چشم بدان ز نور جمال تو دور باد

کامروز نور چشم جهان بین من توئی

کی غم خورم من اینهمه شادی به روی تو

[...]

مجد همگر
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode