گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

از دست دادخواه اگراینست آه ما

آه ار به داد ما نرسد دادخواه ما

از جرم خون من مکن اندیشه ای به حشر

کآنجا به غیر دل نبود کس گواه ما

صد بار آشیان مرا سوخت برق آه

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

دانی که شوخ خوش سخن خوش کلام ما

حرفی که ناورد به زبان چیست؟ نام ما

حاصل شود به نیم نگاه تو کام ما

ای لطف ناتمام تو عیش تمام ما

پرسید نام ما بت شیرین کلام ما

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

بگشای پای ما که کمند وفای تو

محکم تر است از همه بندی به پای ما

رفتیم از پی دل و دانی به راه عشق

گمراه تر از ما که بود رهنمای ما

گر چون تو دلبری برد از کف دل ترا

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

مانند من سگی سر کوی حبیب را

باید کز آشنا نشناسد غریب را

دردا که دلبری نبود جز تو تا به تو

چندی کنم تلافی رشک رقیب را

آنجا که زلف و روی تو باشد نهان کند

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

در کویش ای رقیب همین درد بس مرا

کز چون تو نا کسی نکند فرق کس مرا

نه جور خاری و نه جفای گلی دریغ

زآسایشی که بود به کنج قفس مرا

با پاکدامنان هوس الفتیش نیست

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

سوزد هزار شمع به بیت الحزن مرا

زین داغها که از تو فروزد به تن مرا

خواهم ز دلبران جفا پیشه داد دل

یک چند دل اگر بگذارد به من مرا

ناصح بدست دل بگذار اختیار من

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

گردون مباد آن که بیایی به خواب ما

اول ربود خواب ز چشم پر آب ما

نه از رموز عشق همین آگه است دل

بس گنجها که هست نهان در خراب ما

یا سوی بزم ماست روان یا به سوی غیر

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

بختم به خواب کرد ز وصل تو کامیاب

بیداریئی زبخت ندیدم مگر به خواب

غیر از خیال روی تو در چشم قطره بار

هرگز کسی ندیده که نقشی زند بر آب

ای عمر رفته چند به باز آمدن درنگ

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

از آب و اشک ای لبت از خوی می در آب

جان تا به کی در آتش و تن تا به کی در آب؟

جسم مرا به کوی تو آورد سیل اشک

چون کشتئی که مرحله ها کرده طی در آب

بر باد از آن نداد که از رشک عاشقان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

در خواب هم ز وصل تو کس کامیاب نیست

کان دیده را که روی تو دیده است خواب نیست

غیر از بنای عشق کزین سیل محکم است

نبود عمارتی که زاشکم خراب نیست

جان میرود ز تن مگر امروز در وداع

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

با آنکه هیچ میل کسی در دل تو نیست

کس نیست در جهان که دلش مایل تو نیست

گر داشت بود شامل حال رقیب هم

عیب تو نیست رحمی اگر در دل تو نیست

ای بحر عشق تا چه خطرناک لجه ای

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

گفتی دل از قفای نکویان کدام رفت

هر جا که دید سر و قدی خوش خرام رفت

دانی که داشت توبه ی من تا به کی ثبات

چندان که از سبو می گلگون به جام رفت

هرگز نمی شود که شود نام او بلند

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

یاری مخواه از آن که به ما سازگار نیست

یاری که یار اهل وفا نیست یار نیست

آسودگی زوصل مجوز انکه هیچ گه

بلبل به بی قراری فصل بهار نیست

ناکامی دل است اگر کام روزگار

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

خوش دولتی است وصل تو نعمت حیات

اما دریغ ازین که بود هر دو بی ثبات

خلقی به جستجوی تو دایم به بزم من

وین طرفه تر که من همه شب جویم از خدات

نبود عجب اگر به سر کویت آورند

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

آنرا که درد عشق تو ره یافت در مزاج

مرگ است یا وصال یکی زین دواش علاج

در ملک حسن و ملک ملاحت تو آن شهی

کالحق سزد اگر دهدت شاه مصر باج

ماهی تو وز طره ات اینک برخ کلف

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

پوشد اگر نهان نه کنی در نقاب رخ

از شرم آفتاب رخت آفتاب رخ

تا چیست جرم دل که به خونش بود مدام

او را نگار پنجه و ما را خضاب رخ

چون بی تو خواب رخ ننماید به چشم من

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

عشقت ز هر چه جز تو فراموشی آورد

وصل تو آن شراب که بیهوشی آورد

بر هر زبانی آورد از من حکایتی

نامم که بر زبان تو خاموشی آورد

با کس منوش باده و گر پند بشنوی

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

ساقی بیار باده که ایام دی رسید

گر دی رسید شکر خدا را که می رسید

تا کی درنگ می به قدح کن زخم ببین

انگور رفت کی به خم و باده کی رسید

یار آمد و رقیب رسید از قفای او

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

آن شوخ را ز دوستیم تا خبر نبود

هر لحظه دوستیش بمن بیشتر نبود

تدبیر اگر چه جز به دعای سحر نبود

کردم بسی دعا و یکی را اثر نبود

شد مهربان زناله دلش لیک با رقیب

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

با من فلک هزار جفا هر زمان کند

آری سپهر آنچه تو خواهی همان کند

با هر که مهربان شود او را کند هلاک

زین ره مگر فلک به منش مهربان کند

ز آسیب حادثات زمان آنزمان کسی

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode