گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

آنها که بی تو در دل و جان سقیم ماست

از درد خود بپرس که یار قدیم ماست

باغ بهشت بی سر کویت جهنم است

دیدار حور بی تو عذاب الیم ماست

گردن ز تیغ حکم تو پیچیدمی ولی

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

ار شیخ صومعه ست وگر رندِ دیرِ توست

وِرد زبان پیر و جوان ذکر خیرِ توست

تا غیرت جمال تو در پرده رخ نمود

بر دوختیم چشم دل از هرچه غیرِ توست

اسرار جلوه گاه جمال از کلیم پرس

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

از زروه‌های باغِ خطش یاسمن یکی‌ست

وز پرده‌های سبز قدش ناروَن یکی‌ست

یوسف‌رخان اگرچه هزارند هر طرف

در ملک حسن یوسف گل پیرهن یکی‌ست

ای دل مرو ز عشوهٔ شیرین‌لبان ز راه

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

پیشِ رخِ تو قصّهٔ یوسف حکایت است

شاهی که شد گدایِ تو صاحب ولایت است

ای تا جور شکسته دلان را عزیز دار

کز پادشه مرادِ رعیّت رعایت است

غم نیست گر ز بخت نیابد کفایتی

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

خشنود بودن از غمِ عشق تو کار ماست

ز آنرو به غم خوشیم که دیرینه یار ماست

ما را چه غم که در عقب ششدر غمیم

نقش خیال روی تو تا در دوچار ماست

روزی که عیش و ناز ببخشی به عاشقان

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

دل ناگرفته خال تو در زلف جا گرفت

مرغی عجب به دامِ تو افتاد و پا گرفت

با سرو از لطافت قدّ تو بادِ صبح

هر نکته یی که گفت چمن از هوا گرفت

بر باد رفت حاصل عمر عزیز من

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

رنجور عشق را سر ناز طبیب نیست

یعنی طبیب خسته دلان جز حبیب نیست

تنها نه ما وظیفهٔ انعام می خوریم

از خوان رحمت تو کسی بی نصیب نیست

گر یاد می کند ز غریب دیار خویش

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

زلف تو را که شامِ پریشانی من است

صبح است عارض تو که در پشت دامن است

سرو سهی که داشت هواهای سرکشی

امروز پیش آن قد و بالا فروتن است

پیوسته چشم شوخ تو ز آن است سر گران

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

گنجی ست عشق یار که عالم خراب اوست

بحری ست لطف دوست که گردون حباب اوست

گر صادقی چو صبح مزن جز به مهر دم

چون صدق عالمی ست که مهر آفتاب اوست

راه ادب گزین که سزاوار افسر است

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵ - استقبال از کمال خجندی

 

نرگس خیال چشم تو در خواب ناز یافت

سرو از هوای قدّ تو عمر دراز یافت

نی را که رفته بود دل سوخته ز دست

چون از وصال تو خبری یافت باز یافت

خاک ره نیاز شو ای دل که چشم من

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

نقدی ست دل که سکّهٔ محنت به نام اوست

آن طایری که سلسلهٔ عشق دام اوست

با جم چه کار مست خرابات عشق را

چون آب خضر باده و خورشید جام اوست

از محرمان خلوت خاص است هرکه را

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

هر خسته خاطری که چو نی چشم باز نیست

در پرده محرم سخن اهل راز نیست

پا در گل است همّت کوتاه دست تو

ورنه طریق کعبهٔ وصلش دراز نیست

پای از سرِ نیاز بنه در ره طلب

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

آزاد بنده‌ای که قبول دلی شود

خرّم دلی که خاک ره مقبلی شود

ناچار هرکه در خط فرمان کاملی ست

روزی به یمن همّت او کاملی شود

از جان سرشته‌اند تو را ورنه مشکل است

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

آن دم ایاز خاص به مقصود می‌رسد

کز بندگی به خدمت محمود می‌رسد

ناموس چون محاب ده کوی وحدت است

زاین عقبه هرکه می‌گذرد زود می‌رسد

دریاب خویش را اگرت عزم کوی اوست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

باد از هوای کوی تو پیغام می‌دهد

جان را به بوی وصل تو آرام می‌دهد

یارب چه دولت است که هر شب سگت مرا

بعد از دعای جان تو دشنام می‌دهد

خوش بوست عود لیک به دور خطت خطاست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

تابِ خطت قرار ز بخت سیاه برد

مهر رخ تو گوی لطافت زماه برد

دل هرکجا که رفت به دعویِّ عشق تو

با خویشتن نفیر و فغان را گواه برد

از ما قرار و صبر و دل و دین مدار چشم

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

تا زلف رهزن تو ز عنبر کمند کرد

مشّاطه اش گرفت به دزدی و بند کرد

دل را غمت به علّت قلبی نمی خرید

لیکن چو دید داغ تو بروی پسند کرد

گنجِ غم تو خانهٔ عیشم خراب ساخت

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

تا گرد عارض تو خط سبز بردمید

بر گل بنفشه صدف زد و ریحان تر دمید

آشفته ایم تا پیِ تسخیر عاشقان

افسون بخواند خطّ تو و بر شکر دمید

نخلی ست محنت تو که از جویبار دل

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

تا گلشن از طراوت روی تو یاد داد

سرو از هوای قامت تو سر به باد داد

دلتنگ بود غنچه به صد رو چو من ولی

پایش صبا گرفت و خدایش گشاد داد

با گل نداد حسن رخت نقشبند صنع

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

روی تو طعنه بر گُل سیراب می‌زند

لعل تو خنده بر شکر ناب می‌زند

سنبل شکسته خاطر از آن است در چمن

کز رشک سبزهٔ خطِ تو تاب می‌زند

خوش وقت نرگس تو که در عین سرخوشی

[...]

خیالی بخارایی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode