گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۵

 

آنک بخورد دم به دم سنگ جفای صدمنی

غم نخورد از آنک تو روی بر او ترش کنی

می چو در او عمل کند رقص کند بغل زند

ز آنک نهاد در بغل خاص عقیق معدنی

مرد قمارخانه‌ام عالم بی‌کرانه‌ام

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳۰

 

یا سندا لحاظه عاقلتی و مسکنی

یا ملکا جواره مکتنفی و مؤمنی

انت عماد بنیتی انت عتاد منیتی

انت کمال ثروتی انت نصاب مخزنی

قره کل منظر مقصد کل مشتری

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

ای که به روی چون سمن رشک بهار و سوسنی

زان قد همچو نارون سرو روان گلشنی

بر سر ارغوان و گل حسن تو خاک تیره کرد

تا تو به خوبی و صفا همبر آب روشنی

بی رخ و نخل دلکشت در دل و دیده من است

[...]

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۶

 

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی

یک نفس از درون من خیمه به در نمی‌زنی

مهرگیاه عهد من تازه‌تر است هر زمان

ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی

کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم

[...]

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۲

 

ای ز غبار خنگ تو یافته دیده روشنی

چند به شوخی و خوشی گرد هلاک من تنی

وه که ز شوق چون تویی دود بر آمد از دلم

خوب نه ای تو آفتی، دوست نه ای، تو دشمنی

بهر خدای دست را پیش از آستین مکش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۰

 

دست ندارم از تو من گرچه ز پایم افکنی

تیزترم به دوستی گر همه تیغ میزنی

نیست ز هم مفارقت سایه و آفتاب را

هر طرفی که می‌روی من به تو و تو با منی

ای نفس صبا ز ما بر سر زلف او بگوی

[...]

کمال خجندی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

چون تو به جعد عنبرین نافه چین پراکنی

دامن و جیب گیتی از مشک ختن برآکنی

مو چو پراکنی به رو، رو چو برآکنی به مو

سنبل تر به دسته ای، دسته گل به خرمنی

هندوی خال دلستان نزتو همین بدین زیان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

کوری و باغ و شمع را بسکه لطیف و روشنی

شمع مدام شعله ای باغ تمام گلشنی

فیض دهی به کفر و دین کز در طره و جبین

پرتو سایه پروری سایه پرتو افکنی

وصل و فراق در بهم گرنه میسر از چه رو

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

گرنه فدای آن سری ور نه به پای آن تنی

دل نه که سنگ پهلوئی سر نه که بار گردنی

قبله دیر و مسجدی، کعبه زهد و زاهدی

غارت دین و دانشی، فتنه کوی و برزنی

بر به صلاح دشمنان، طره و ابروی و مژه

[...]

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۵

 

روز نخواهد آمدن چون شب ما به روشنی

بیهده نوبتی چرا نوبت صبح میزنی

عقل به صبر می‌دهد پندم بی خبر که تو

رشته عقل میبری ریشه صبر میکنی

غمزه ترک راهزن عربد ساز کرده ای

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

گرچه ز دشمنی همی درپی کشتن منی

دوستیت فزایدم وه که چه طرفه دشمنی

خوانمت آفتاب اگر خیره مبین به سوی من

زانکه به رخ درین مثل خود تو دلیل روشنی

با تو بدین لطافتت پنجه نمیتوان که تو

[...]

جیحون یزدی
 
 
sunny dark_mode