گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

ای که به کوی مهوشان بار فتاده در گلت

تا نرهی از این خطر وا نرهد غم از دلت

دعوی عاشقی تو، باور دوست کی فتد

ناله زار تا چو نی نشنود از مفاصلت

روی چو آفتاب او در خم زلف بنگری

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode