گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳

 

درد سری می‌دهد، عقل مشوش دماغ

کو ز قدح یک فروغ، وز همه عالم فراغ

ای دم مشکین صبح، شمع سحر برفروز

تا بنشاند دمی، باد دماغ چراغ

مهر توام در دل است، مهر توام بر زبان

[...]

سلمان ساوجی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۰

 

دغدغه ی وصل تو چون برود از دماغ

کیست که از عشق تو بر دل او نیست داغ

داغ غم عشق تو بر همه دلها بود

لیک مزاج تو را هست ز عالم فراغ

گل چو رخت کی شکفت در چمن و گلستان

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode