گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

دور شد از یکدگر دور ز جانان من

جان من از جسم من جسم من از جان من

داغ تو و درد تو هست مرا خوش که هست

مرهم من داغ تو درد تو درمان من

از غم دلبر دلم خون شد و آن خون همه

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
sunny dark_mode