گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در ثنای سلطان مسعود

 

ملک جوان است و شهریار جوان است

کار مهیا و امر و نهی روان است

شغل زمانه مفوضست به شاهی

کز همه شاهان چو آفتاب عیان است

خسرو عالم علاء دولت مسعود

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در مدح پادشاه

 

ماه صیام آمد این ملک به سلامت

فرخ و فرخنده باد ماه صیامت

آمد ماه بزرگوار گرامی

و آسود از تلخ باده زرین جامت

نزد خداوند عرش بادا مقبول

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۰ - وصف جلوه های طبیعت و گریز به مدح محمود

 

روز وداع از در اندر آمد دلبر

لب ز تف عشق خشک و دید ز خون تر

آب نمانده در آن دو رنگین سوسن

تاب نمانده در آن دو مشکین چنبر

عبهر چشمش گرفته سرخی لاله

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۴ - مدیح دیگر از آن پادشاه

 

با دل پر آتش و دو دیده پر خون

رفتم از لاوهور خرم بیرون

تافته از دشمنان و شیفته از دوست

سوخته از روزگار و خسته ز گردون

گردان ز عشقت ای به حسن چو لیلی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۸ - همورا ستوده است

 

تهنیت عید را چو سرو خرامان

از در خرپشته اندر آمد جانان

بو یا زلفش به بوی عنبر سارا

رنگین رویش به رنگ لاله نعمان

کرده به شانه دو تاه سیصد حلقه

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۶ - دروغ

 

گه گهی اندر سخن دروغ بباید

زانکه به شیرین دروغ دل بگشاید

نه که اگر مرده را دروغ همیدون

زنده کند خود دروغ گفت نشاید

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۸ - ستایش

 

همایون باد این فرخنده طارم

بر این فرزانه حر ممیز

عمید نامدار راد محمود

جمال گوهر بوبکر ملغز

بزرگی در همه فضلی مقدم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۳ - در زندان

 

روزن سمج مرا ز گردش گردون

رنگ سپیده زنند و گونه دوده

آینه او چو رنگ زد ز شب ابر

گردد بی شک ز صبح روز زدوده

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۳ - صفت دلبر صوفی مذهب

 

گفتم چرا نسازی با من تو

تا کی تنم ز بهر تو بگدازد

گفتا تو بت پرستی و من صوفی

با بت پرست صوفی کی سازد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۳۶ - صفات دلبر زرین کمرست

 

ای ماهروی لعبت جوزا کمر

سیم است و زر به ماه و به جوزابر

امروز روز لهو و نشاط است خیز

پیش من آر باده و اندوه بر

زیرا چو مه به جوزا باشد بتا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۴۰ - در حق حاکم شهری باشد

 

حکم تو بر هر دلی روان شده در شهر

نام تو زین روی شد به حاکم سایر

جور کنی بر من و ز حاکم شهری

جز تو که دید ای نگار حاکم جابر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۵۸ - صفت دلبر دیبا بافست

 

ای بت دیبا رخان به دو رخ دیبا

تا نکنی پاره پاره صد دل پر خون

رشته مگر عاشق است بر لب تو زان

تافته داری همیش چون من محزون

ای دو لب تو عقیق و در دو عقیقت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۸۲ - صفت دلبر عطار بود

 

عطر فروشی بتا تو دایم ازین روی

زلف تو خود مشک ناب ساید بر روی

عنبر از زلف توست خوشبو آری

عنبر سارا به مشک گردد خوشبوی

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » نام روزهای فرس » شمارهٔ ۱۷ - سروش روز

 

روز سروش است که گوید سروش

باده خور و نغمه مطرب نیوش

سبز شد از سبزه همه بوستان

لعل می آر ای صنم سبزپوش

شاه جهاندار ملک ارسلان

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
sunny dark_mode