آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶
چنان پیش رخت مهر منیر از تاب میافتد
که در مهتاب وقتی کرمکی شبتاب میافتد
رگم ببریدی و پیوند جان شد با تو محکمتر
که گفت این رشته مهر و وفا از تاب میافتد
بود این بحر عشق ای نوح زین ورطه کناری کن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱
نقاب از زلف مشکین چون به روی چون قمر بندد
حجابی از شب تیره به روی روز بربندد
کند چنبر چو زلف عنبرین باده هلال آن مه
تو گویی چنبری بر گردن شمس و قمر بندد
میان و موی او را فرق نتوانم ز باریکی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲
شبی گر بوسه زان شیرین دهانم اتفاق افتد
مرا در عین ظلمت آب حیوان در مذاق افتد
می و معشوق در خلوت چو بیغیرت میسر شد
غنیمت دان که این نعمت تو را کم اتفاق افتد
فروزد گر به کاخت پرتو شمع رخ جانان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۷
به خود پیرایه چون آن سرو سیماندام میبندد
به سوری سنبل و بر ماه مشک خام میبندد
بنامیزد از این مشاطه نازم باغبانی را
که بر مه غالیه سایه به گل بادام میبندد
نماید در دل شب صبح صادق را زهر جانب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶
بخور مجلس عاشق نه از عود است و نه عنبر
که یاد زلف و خالش عود و عنبر سینهاش مجمر
بهشت ماست میخانه در او مغبچهٔ ساقی
که حورش هست خدمتکار و غلمانش بود چاکر
بیمن عشق در منظر بهشتیطلعتی دارم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹
خرامد گر بفرخار آن بت مهروی و مه پیکر
بنقش او بماند خیره همچون نقش بت بتگر
باین پیکر نزاید آدمی حورای غلمان وش
باین منظر نیاید حور مهروی و پری پیکر
بعارض گل بخنده مل بقد سرو و بمو سنبل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۹
دلی کز هجر طاق ابرویت طاقت بود طاقش
بزن با ناوک مژگان که از جانست مشتاقش
اگر مستی بدور عشق بسته عهد مستوری
بیک پیمانه بشکن ساقیا پیمان و میثاقش
خوشا طوفانی بحری که گردابش بود ساحل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸
نمیتابی چرا ای شمع در کاشانه عاشق
نمیآیی چرا ای گنج در ویرانه عاشق
برم یرغو بر سلطان که زلفت جای غیر آمد
چرا کردی نزول ای بیمروت خانه عاشق
گرفتم من کنم قصه ز سوز دل برت هر شب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۴
حدیث عشق بازی را مپرس از عارف عاقل
که کس نشناخت لیلی را بجز مجنون لا یعقل
سبکتر ران زرحمت ساربانا ناقه لیلی
که امشب اشک مجنون راه را بربسته بر محمل
نخواهم خونبها در حشر و گویم شکر از این کشتن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۸
شکار کیستم یارب به خاک و خون تپان بسمل
کمانداری کجا کز ناوکی حل سازد این مشکل
منم صید تو حیف آید به فتراک دگر افتم
بگو روبه مخور شیری شکاری گر کند بسمل
فلاطون را بگو از من که تا کی خمنشین باشی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۳
زنی گر تیر پرتابم که روی از عشق برتابم
کنار از بحر نتوانم که رفت از دست پایابم
دلم بربود و دین فرسود و جان تاراج و خرسندم
و گر شکوه کنم از دوست دشمن دان و کذابم
سراب است آنچه بنمایی اگر چه قلزم ای ساقی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۴
نپندارم که دیگر در جهان اغیار میبینم
که در آیینهٔ دل طلعت دلدار میبینم
ز شوق چشم مستانت بر قصد برهمن با شیخ
نه مست عشقم ار یک تن به جا هشیار میبینم
مکن خون در دل مسکین بده ساقی می رنگین
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۷
سروشی دوش در مستی ز جانان کرد پیغامم
که گر مشتاق مایی عکسی افتاده است در جامم
ز شب تا صبح بودم بر در میخانه رحمت
سحر پیر مغان جامی ز رأفت کرد انعامم
بزن زآن آتشینصهبا تو ساقی آتشم بر جان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۷
مجالی نیست کز شور رقیبان با تو پیوندم
همان بهتر که از کوی تو امشب رخت بربندم
ز شب تا صبح میپختم خیال آن لب میگون
نمک بر زخمهای پرده دل میپراکندم
نه آزادم کنی نه میکشی نه دانه میریزی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۶
غباری گردم و روزی بدامان تو بنشینم
شوم آئینه و بر کام دل روی ترا بینم
شوم ابریشم و در جامه ات خود را کنم پنهان
که افتد اتفاق بوسه بر آن دست سیمینم
من آن فرهادم و یکدل هوس پیشه نیم خسرو
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۸
به کام دل شبی گر بوسی از لعل تو بستانم
اگرچه یک جهان جان باشدم دامن برافشانم
اگرچه در همه عمرم به پیش ای دوست ننشینی
ولی من گر همه جانست بر جای تو ننشانم
کنم هرشب به دل پیمان که توبه بشکنم دیگر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۵
ثمر از نخل عیش دَهْرْ غیر از غم نمیبینم
به جز حرمان ثمر از کشتهٔ عالم نمیبینم
مسیحم گر طبیب آید که جز دردت نمیخواهم
که غیر از زخم پیکانت به دل مرهم نمیبینم
دمی گر همدمم باشی و بگذاری لبم بر لب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۷
به کفر زلف آن ترسابچه تا دین و دل دادم
صلیب رشته تسبیح زاهد رفته از یادم
مرا زین بستگی بس فخر بر آزادگان باشد
مباد آن دم که بگشاید ز رحمت پای، صیادم
نیم خسرو که گر شیرین نباشد شکری جویم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۸
بده می کز فروغش خرقه و دفتر بسوزانم
بمستی از سر این سبحه و زنار برخیزم
بکش آن سرمه در چشمم که غیر از دوست نشناسم
بسازم ساز صلح کل و از پیکار برخیزم
زلطف ای شاخ طوبی بر سر من سایه ای افکن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۹
گمان کردم که در هجرت شبی خاموش بنشینم
بر آتش دیگدان دارم کجا از جوش بنشینم
منم آن بلبل شیدا که گلزارم شده یغما
بگو خود ای گل رعنا که چون خاموش بنشینم
بود تا هوشم اندر سر از این سودا بجوشد دل
[...]