گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۴

 

مرید پیر خمارم که دارد این چنین پیری

غلام همت عشقم که دارد این چنین میری

به ملک دنیی و عقبی خریدم کنج میخانه

ازین سودا که من کردم جهانی یافت توفیری

اگر رند خراباتم که خم باده می نوشم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۵

 

کیم من؟ بیدلی، بیچاره‌ای، از خویش دلگیری!

به آب تیغ خوبان تشنه‌ای، از جان خود سیری!

(ز سر تا پا گنه کارم، ندارم عذر تقصیری

ز چشم افتاده یارم، رفیقان چیست تدبیری؟)

نثار جان بدست و، دیده خواهش بره دارم

[...]

واعظ قزوینی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۶

 

غزال دشت پیمایی بیابان گرد نخجیری

عداوت جوی بی رحمی ز سر تا پای تزویری

جبین از خشم پرچینی کمان از کینه پر تیری

غضب آلوده ابرویی به خون تر کرده شمشیری

سیدای نسفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۱

 

سرشکم صد سحر خندید و پیدا نیست تاثیری

کنون از ناله درتاریکی شب افکنم تیری

بجز مردن علاج ما و من صورت نمی‌بندد

تب شور نفسها در کفن دارد تباشیری

فلک بر مایه‌داران من و ما باجها دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۲

 

فریبم می‌دهد آسودگی ای شوق تدبیری

به رنگ غنچه خوابی دیده‌ام ای صبح تعبیری

ندانم دل اسیرکیست اما اینقدر دانم

که درگرد نفس پیچیده است آواز زنجیری

جهان میدان آزادی‌ست اما مرد وحشت‌ کو

[...]

بیدل دهلوی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰

 

دل زارم بود در صیدگاه عشق نخجیری

که بر وی هر زمان ابرو کمانی می‌زند تیری

هاتف اصفهانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۲

 

به حسرت گفت با صیاد خون آغشته نخجیری

به این تفسیده صحرا، آمد آخر آب شمشیری

به عالم هر شبی دیدیم، صبحی در بغل دارد

خروشی سرکن ای مرغ سحر، تا کی نفس گیری؟

چو قمری، روزگاری شد، که طوق بندگی دارم

[...]

حزین لاهیجی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

به جانان درد دل ناگفته ماند ای نطق تقریری

زبان را نیست یارای سخن ای خامه تحریری

رقم کردم ز خون دیده شرح روز هجران را

به سوی او ندارم قاصدی ای باد شبگیری

تماشا برده از جا پای شوقم جلوه ای ای رخ

[...]

یغمای جندقی
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

نه از لفظ تو پیغامی نه از کلک تو تحریری

نه از لعل تو دشنامی نه از نطق تو تقریری

نه پیکی تا فرستم سوی او ای ناله امدادی

نه رحمی در دل چون آهنش ای آه تأثیری

به تنگ آمددلم ازنام و از ننگ ای جنون شوری

[...]

حکیم سبزواری
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

نکرد از لابه ای بیمهر اگر خوی تو تغییری

بسازم من بخویت هین بکش زارم بشمشیری

شب دوشین بگردن دیدمی از مشک زنجیری

پریشانم از اینخواب جنون ایزلف تعبیری

طبیبم بر سر بالین رسید اما بهنگامی

[...]

نیر تبریزی
 
 
sunny dark_mode