گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶۴

 

به ذوق آشتی از دوستان رنجیدنی دارد

بساط دوستداری چیدن و واچیدنی دارد

اگر نتوان بر آن زلف سیه چون شانه پیچیدن

به یاد او دل شبها به خود پیچیدنی دارد

نشویی گر به شبنم گرد راه این غریبان را

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳

 

تماشای بهار عافیت گل چیدنی دارد

اگر در خواب باشد روی مطلب دیدنی دارد

دل دریا دو نیم است از امید و بیم پنداری

ز جذر و مد نفس دزدیدنی بالیدنی دارد

ز شمع وگل بلای گریه رنج خنده می پرسی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۳۸

 

نیاز عشق پیش از آشتی رنجیدنی دارد

دلی دارم که در هر دیدنی وادیدنی دارد

عجب گل چیدنی دارد بهار سینه صافیها

بهار سینه صافیها عجب گل چیدنی دارد

زخاکم لاله می روید ز اشکم غنچه می خندد

[...]

اسیر شهرستانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۱

 

گل فیض از ریاض حسن زاهد چیدنی دارد

چرا می پوشی از حق چشم، باطل دیدنی دارد

که با چشم سخن گویت تواند بود همدستان

سرت گردم زبان ناز هم فهمیدنی دارد

گره بیگانه است از جبههٔ گل شوخ من واشو

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۷

 

مگر با نقش پایت مژدهٔ جوشیدنی دارد

که همچون مو خط پیشانی‌ام بالیدنی دارد

خیال توست دل را ساغر تکلیف معشوقی

ز پهلوی جمال آیینه‌ام نازیدنی دارد

چه سحر است اینکه دیدم در نیستان از لب نایی

[...]

بیدل دهلوی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

به چشم عبرت اوضاع جهان گر، دیدنی دارد

به روز خویشتن چون صبح هم خندیدنی دارد

ز نقش نرد نتوان جمع کردن خاطر خود را

چو چیدی مهره را آن‌قدر هم برچیدنی دارد

توکل گرچه در کار است اما از پی روزی

[...]

قصاب کاشانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۲

 

به عهد بی وفایان، آشتی رنجیدنی دارد

ز بوی گل، دماغم فکر دامن چیدنی دارد

ز هم چون بگسلد شیرازهٔ دفتر ، بهاران را،

ورق گرداندن برگ خزان هم دیدنی دارد

به کار هستی بی اعتبارش حیرتی دارم

[...]

حزین لاهیجی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

دلم امروز چون قمری سر نالیدنی دارد

مگر آن سرو قد فردا به خود بالیدنی دارد

چو من در این چمن جز غنچه دلتنگی نشد پیدا

که در شب گر خورد خون صبحدم خندیدنی دارد

ز حسن بی بقا ای گل مکن خون در دل بلبل

[...]

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode