گنجور

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

غلیواج از چه مبشوم است ؟ از آنکه گوشت بر باید

همه ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد

عنصری
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در مدح صاحب عادل ضیاء الدین

 

فلک بر تارک کیوان کند مسند مر آن را کاو

سنات را کند بالین و از خاک درت مسند

سوزنی سمرقندی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱- سورة الفاتحة » النوبة الثالثة

 

بسا پیر مناجاتی که از مرکب فرو ماند

بسا یار خراباتی که زین بر شیر نر بندد

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۳ - ۱ - النوبة الثالثة

 

کسی کورا عیان باید خبر پیشش و بال آید

چو سازد باعیان خلوت کجا دل در خبر بندد

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۴ - النوبة الثالثة

 

بسا پیر مناجاتی که بی‌مرکب فرو ماند

بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد!

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

کسی کو راعیان باید خبر پیشش و بال آید

چو سازد با عیان خلوت کجا دل در خبر بندد

میبدی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در وعظ و حسن تخلص به نعت پیغمبر اکرم و تخلص به مدح ناصر الدین ابراهیم

 

زهی صدری که خصمت را گیا نفرین همی خواند

نگر تا آنکه جان دارد چه نفرین بر زبان راند

مبارک حضرتا، ایام در ظل تو آساید

مقدس خاطرا، اسلام را رای تو پیراید

روان صاحب الاعراف موقوف است تا محشر

[...]

خاقانی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۵

 

مرا دلبر چنان باید که جان فتراک او گیرد

مرا مطرب چنان باید که زهره پیش او میرد

یکی پیمانه‌ای دارم که بر دریا همی‌خندد

دل دیوانه‌ای دارم که بند و پند نپذیرد

خداوندا تو می‌دانی که جانم از تو نشکیبد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲

 

اگر این لشکر ما را ز چشم بد شکست افتد

به امر شاه لشکرها از آن بالا فروآید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲

 

اگر باد زمستانی کند باغ مرا ویران

بهار شهریار من ز دی انصاف بستاند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲

 

شمار برگ اگر باشد یکی فرعون جباری

کف موسی یکایک را به جای خویش بنشاند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲

 

مترسان دل مترسان دل ز سختی‌های این منزل

که آب چشمه حیوان بتا هرگز نمیراند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲

 

شکسته بسته تازی‌ها برای عشقبازی‌ها

بگویم هر چه من گویم شهی دارم که بستاند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲

 

چو من خود را نمی‌یابم سخن را از کجا یابم

همان شمعی که داد این را همو شمعم بگیراند

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۸

 

ایاز چاکرت گشتم به محمودی ( کمر بستم )

به خود نزدیک گردانم چو خود را د( ر تو افکندم)

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۰

 

چه خواهی دید جز خود را گرت در پیش بنشاند

به چشم خود کسی او را تواند دید نتواند

خیال محض می دانی چه باشد ، خویشتن بینی

نمی داند که نادان است و پندارد که می داند

در آن معرض که مردان خدا بین اند خودبین را

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱

 

میا غمزه زنان بیرون که هویی در جهان افتد

دلی بی خانمان را آتش اندر خانمان افتد

اگر من از سجود آستانت کشتنی گشتم

هم آنجا کش که تا باری سرم بر استان افتد

پس از مردن به زاغان ده تن اندوه پروردم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۹

 

خراباتست و خم در جوش و ساقی مست و ما بی خود

سر از دستار نشناسیم و می از جام و نیک از بد

حضور باده نوشان است و رندان جمله سرمستند

نمی بینم کسی مخمور اگر یک بینم ور صد

اگر شمعی ز دلگرمی بپیچد از هوایش سر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۴۳ - شاپور

 

نمک در آب حیوان زان لبت از خنده اندازد

گر آن شوی برانگیزد که این شوریده نگذارد

اهلی شیرازی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش پنجم - قسمت دوم

 

دگر از درد تنهائی بجانم، یار می باید

دگر تلخ است کامم شربت دیدار می یابد

زجام عشق او مستم دگر پندم مده ناصح

نصیحت گوش کردن را دل هشیار می باید

مرا امید بهبودی نمانده ای خوش آن روزی

[...]

شیخ بهایی
 
 
۱
۲
۳
۶
sunny dark_mode