گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

دلم چون چشم سرمستش کنون در عین خمّاریست

نشسته در غم رویش جهان در کوی غمخواریست

به وصلم وعده ای دادی که از صبرت ندارم کام

اگر صبری کنم جانا ز تو از روی ناچاریست

ز جانت بنده ام جانا گرانجانی نمی ارزم

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode