گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴

 

من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابم

بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم

تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی

وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم

بیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۸

 

دلِ گم کرده را چندان که می جویم نمی یابم

همان به تر که بر دنبالِ مرغِ رفته نشتابم

دم از من بر نمی آید غم از من بر نمی گردد

ملول از جمعِ حُسّادم نفور از منعِ بوّابم

توانم چاره یی کردن دمی با خود برآوردن

[...]

حکیم نزاری
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲

 

به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بی‌خور و خوابم

به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم

به جان عاشقان، یعنی لبت کامد به لب جانم

به خاک پای تو یعنی، سرم کز سر گذشت آبم

به خاک کعبه کویت، به حق حلقه مویت

[...]

سلمان ساوجی
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷ - ایضا او فرماید

 

به چشمانت که تا رفتی ز چشمم بی‌خور و خوابم

به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم

بنقش چادرشب کز نهالی بیخورو جوابم

بروی مهوش والا که من از شده در تابم

بگرمی تن قندس بنرمی بر قاقم

[...]

نظام قاری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸۱

 

حدیث تلخ ناصح کرد بیخود چون می نابم

زبان مار شد از مستی غفلت رگ خوابم

به گرد من رسیدن کار هر سبک جولان

که از دریا غبارآلود بیرون رفت سیلابم

چنان ناسازگاری ریشه دارد در وجود من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸۲

 

ز کوشش حاصلی غیر از غبار دل نمی یابم

به از افتادگی این راه را منزل نمی یابم

که گردانید از عالم ندانم روی دلها را

که از صاحبدلان عهد روی دل نمی یابم

چه ساعت بود بند از پای من برداشت بیتابی

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۲

 

بود آسودگی در اضطراب از چشم بی‌تابم

چو نبض خسته دایم در طپش باشد رگ خوابم

مرا دل کندن از صهبا کم از جان کندنی نبود

در اعضا ریشه دارد از رگ تلخی می نابم

ز مستی رتبهٔ جمشید باشد بینوایان را

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۷

 

ندارد آنقدر قطع از جهان غفلت اسبابم

به جنبش تا رسد مژگان محرف می‌خورد خوابم

نفس در دل‌ گره دارم نگه در دیده معذورم

خطی از نقطه بیرون نیست در دیوان آدابم

مگر ترک طلب گیرد درین ره دست من ورنه

[...]

بیدل دهلوی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲

 

برون می آورد از دل کدورت را می نابم

تدارک می کند تلخی هجران را شکر خوابم

من از آن جوهر ذاتی که دارم کم نمی گردم

چه شد چون تیغ، گردون گر در آتش می دهد آبم

به زلفش گر ندارم نسبتی خود از چه رو طالع

[...]

سعیدا
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۳

 

زنی گر تیر پرتابم که روی از عشق برتابم

کنار از بحر نتوانم که رفت از دست پایابم

دلم بربود و دین فرسود و جان تاراج و خرسندم

و گر شکوه کنم از دوست دشمن دان و کذابم

سراب است آنچه بنمایی اگر چه قلزم ای ساقی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode