گنجور

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

مخواه از دوستان ای دوست عذر کم‌نگاهی را

که هم چشم تو خواهد کرد آخر عذرخواهی را

نه خورشید است دارد داغ های او فلک بر دل

ز شب هر صبحدم می‌افکند داغ سیاهی را

شهادت بر جراحت‌های دل داد اشک و نشنیدی

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

از آن در سینه دارم دل که باشد درد و داغ آنجا

نه زان دارم که باشد شادمانی و فراغ آنجا

به سیر گلستان رفتی و بویی برد از این معنی

هنوز از نکهت گل غنچه می‌گیرد دماغ آنجا

اگر خواهم به باغ آیم برای سرو گل نبود

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

اگر خاک سر کویش که بر خونم شرف دارد

صبا دارد دریغ از دیده ام حق بر طرف دارد

به ناخن می کند از رشک رویش ماه رخساره

دروغ است این که می گویند مه بر رخ کلف دارد

بقدر گریه باشد چشم را قیمت بر عاشق

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

مرا لب‌های آتشناک آن جانانه می‌سوزد

که گر بر لب نهد ساغر لب پیمانه می‌سوزد

دلا این گریه بی‌حاصل بود چندین چه می‌ریزی

ز بیرون آب کاتش در درون خانه می‌سوزد

ز غیرت گر برم سر شمع را هر لحظه معذورم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

نمی‌خواهم کسی با نازنین من سخن گوید

اگرچه قاصد من باشد و پیغام من گوید

جواب درد دل گر نشنوم زان که عجب نبود

جوابی نشنود دیوانه چون با من سخن گوید

به ترک خواب پیمان بسته بودم میرم و ترسم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

به افسون بخت من چین از جبین یار نگشاید

بلی از هر نسیمی گل درین گلزار نگشاید

چنان بگرفته در آغوش چشمم نقش رخسارش

که از یکدیگر او را مژده دیدار نگشاید

همین فرق است از منصور تا من که آن چنان خوارم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

بحمدالله که در قتلم تعلل کرد گیسویش

به خون من نشد آلوده دیوار و در کویش

شب خود را به زلفش می کنم نسبت وزین غافل

که روزی همچو رویش دارد از پی زلف هندویش

به قصد کشتنم ترکان مژگانش صف اندر صف

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

اگر سوسن صفت بودی زبانی در دهان گل

کسی نشنیدی الا وصف رویش از زبان گل

ندیدم در زمان او کسی را با دل خرم

اگرچه از برای خرمی باشد زمان گل

نه از شوخی رودهر دم به گلزار دگر یارم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

ز مژگان پر برآوردست و سویش می‌پرد چشمم

دلی دارم نثار خاک راهش می‌برد چشمم

چو طفل ناخلف چون از نظر خواهد فکند آخر

سرشکم را به خون دل چرا می‌پرورد چشمم

دمادم می‌کند دامان مژگان پر ز در گویا

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

مرا بیگانه ای بیگانه میگرداند از یاران

برای بی وفایی می کنم ترک وفاداران

اگر جوید بهانه بهر قتلم چشم بیمارش

چنین باشد بهانه جوی می باشند بیماران

نگاه چشم مستش سوی غیر و من ازین خوشدل

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

دگر بر گریه قادر نیست چشم اشکبار من

کسی کو تا بگرید بر من و بر روزگار من

بود طفل عزیز خانه ی دل اشک رنگینم

گهی بر دوش مژگان است و گاهی بر کنار من

غباری از تو گفتی دارم اندر دل عجب دارم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

خوشا روزی که یادی از من آواره می‌کردی

نبودی عاشق و بیچاره‌ای را چاره می‌کردی

نمی‌رفتی ز دنبال نظر رسوا نمی‌گشتی

اگر در عشق خود حال مرا نظاره می‌کردی

به این زودی گریبان گر به دست دل نمی‌دادی

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

تو چون هرگز غمی از خاطرم بیرون نمی‌کردی

دریغا دم به دم درد و غمم افزون نمی‌کردی

مصیبت‌های پی در پی دمادم گریه می‌خواهد

چه می‌کردم اگر هردم دلم را خون نمی‌کردی؟

مگو حسنی ندارم من، مکن خورشید را پنهان

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

عزیزی گفت با من دوش کای سلطان سوداگر

چرا با این قدر سامان به جنت متهم باشد

چو ماهی می کند جمع درم اما نمیداند

که صید ماهیی جایز بود کانرا درم باشد

بدو گفتم کریمش گرچه نتوان گفت البته

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

ز رویش بر فلک عکسی یست خود کی مثل او باشد

نه چون خورشید باشد عکس خورشیدار در آب افتد

نه خود کامی یست گر خواهم نقاب از رخ براندازد

مرا غیرت کشد ترسم که آتش در نقاب افتد

مصیبت دوستم پهلوی بیدردی به خاکم کن

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲

 

نظام دین و دینا قره العین رسول الله

که اندر رای رفعت آفتابی بود و گردونی

به صد افسون به دست آورده بودش عالم فانی

اجل ناگاه در خواب عدم کردش به افسونی

شدم در فکر تا گویم تاریخ فوتش را

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳

 

چو بستم دیده دید از رخنه مژگان نظر رویش

چو آن مرغی که از چاک قفس بیند گلستان را

تمنای تو چاک سینه و داغ جگر خواهند

دوامی هست داغ سینه و چاک گریبان را

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۲

 

میان ما و دل یارب چرا این ماجرا باشد

دو کس نادیده هم را در میان کلفت چرا باشد

چرا زلفت به دزدی میبرد دل، من چه می گویم

اگر بیگانه با آشنایی آشنا باشد

رفیقا تا به کی پیشم ز یار بی وفا نالی

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵

 

به رنج از ناله ای کردم کسی که بی سبب نالد

مکن منع دلم از ناله کین بلبل عجب نالد

رخش چون بینم از زلف سیاهش می کنم شکوه

چو بیماری که در روز از درازی های شب نالد

مگر ابرست چشم من که وقت خرّمی گرید

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹

 

جفا کن تا توانی برق من، خرمن نمی‌سوزد

برین آتش که دامن می‌زنی، دامن نمی‌سوزد

بر گبر و مسلمان سوختم، من آتشم آتش

که پیش هرکه می‌سوزم، دلش بر من نمی‌سوزد

چنان از گریه تر کردم شب هجر تو پیراهن

[...]

ابوالحسن فراهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode