فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷ - برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گویندهء کتاب
بجویم تا توانم کیمیایش
بپرهیزم ز جانگز اژدهایش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین
هر آن کاو زاغ باشد رهنمایش
به گورستان بود همواره جایش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
فرود آمد ز بام اندر سرایش
نشست اندر سریر شیر پایش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۷ - سپردن موبد ویس را به دایه و آمدن رامین در باغ
اگرچه نرم و آسان بود جایش
به درد آمد ز جستن هر دو پایش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۰ - پشیمان شدن رامین از رفتن ویس و از پس ویس شدن
ندانست او که رامین در سرایش
نشسته روز و شب با دلربایش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۴ - آغاز داستان خسرو و شیرین
زمین جوجو شده در زیر پایش
فلک را جو به جو پیموده رایش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۸ - حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز
به فصل گل به موقان است جایش
که تا سرسبز باشد خاک پایش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۵ - آگاهی یافتن خسرو از عشق فرهاد
در آن اندیشه عاجز گشت رایش
به حکم آن که در گل بود پایش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد
بگفتا گر خرامی در سرایش؟
بگفت اندازم این سر زیر پایش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۵ - شنیدن خسرو از اوصاف شِکر خانمِ اسپهانی (اصفهانی)
نهفته باز میپرسید جایش
به دست آورد هنجار سرایَش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۲ - کشتن شیرویه خسرو را
ز شفقت ساقهای بند سایش
همی مالید و میبوسید پایش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۲۰ - طلب کردن طغرل شاه حکیم نظامی را
عروسی کهآسمان بوسید پایش
دهی ویرانه باشد رو نمایش؟
عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۲) حکایت علوی وعالم ومخنّث که در روم اسیر شدند
عجب کارا که وقت آزمایش
مخنّث راست در مردی ستایش
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۴) حکایت سلطان محمود با ایاز
بخدمت هر دم افزون بود رایش
که میمالید و میبوسید پایش
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۷) حکایت آن مرد که پیش فضل ربیع آمد
سنانی تیز بود اندر عصایش
نهاد از بیخودی بر پشتِ پایش
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد
شهش گفتا که از سر تا بپایش
چو عاشق نیستی بر هیچ جایش
عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۵) حکایت آن جوان که زن صاحب جمال خواست و بمرد
چرا اندر عروسی شست پایش
چو دست از وی بشستن بود رایش
عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۴) حکایت اردشیر و موبد و پسر شاپور
چو نبوَد هیچ فرزندی بجایش
بوَد طوفان و غوغا در سرایش
عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۸) حکایت آن زن در حضرت رسالت
کشید آبی به سگ داد و خدایش
گرامی کرد در هر دو سرایش