گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

اگر بودی اثر فریاد ما را

ز ما بودی خبر صیاد ما را

نکشتی زارمان زینگونه، بودی

به دل رحمی اگر جلاد ما را

نباشد نسبتی در باغ خوبی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

کجا میل گلستان است ما را

گلستان - بی تو زندان- است ما را

ازان گل پیرهن افغان که از وی

گل حسرت بدامان است ما را

به دلدار و به جانان در ره عشق

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

جفاکاری، چه می دانی تو یارا

طریق مهر را، رسم وفا را

نمودی ترک من از الفت غیر

نگه کن جور را، بنگر جفا را

که با بیگانه کردی آشنایی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

گلستان خرم است و گل ببار است

ولی بی یار، گل در دیده خار است

چه حاصل آن گل و گلشن کسی را

که دور از یار و مهجور از دیار است

به باغ ای باغبان می خوانیم چند

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

نگار من عجب زیبا نگاری است

نگار سرو قد گلعذاری است

به شهرآشوب رخ، آشوب شهریست

بشور انگیز قد، شور دیاری است

به قید زلف طرفه صید بند است

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

تو را میخانه ای بت تا مقام است

مرا بیت الصنم، بیت الحرام است

مرا دور از تو آسایش کدام است

به من دور از تو آسایش حرام است

نمی دانم که راحت را چه اسم است

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

مرا تا جان بجسم ناتوان است

غم و درد توأم در جسم و جان است

ز لیلی نام و از مجنون نشانیست

ز تو تا نام و از من تا نشان است

مدامم امتحان کردی و بازت

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

به من هر کار آن پرکار کرده است

ز کار آموزی - اغیار - کرده است

نه کارم بود عشق و این عجب نیست

که عشق این کارها بسیار کرده است

چنین آتش به جان از آتش عشق

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

به تن تا جان غم فرسود من هست

غم و درد توام در جان و تن هست

تو آن لیلی شیرینی که هر سو

صدت مجنون هزارت کوهکن هست

نه چون رخسار و نه چون قامت تو

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

تو گر خون ریزیم ممنونم ای دوست

مگو تا غیر ریزد خونم ای دوست

مرا هم بر سر کویت سگی دان

مکن از کوی خود بیرونم ای دوست

به حسن از لیلی افزونی تو و من

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

بود هر درد را درمان شکی نیست

ولی دردا که درد من یکی نیست

به راه عشق رو گر مرد راهی

کز این به سالکان را مسلکی نیست

به هر تارک بود آن خاک در تاج

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

به جان و دل مرا پیوند از آن است

که دردت در دل و داغت به جان است

چنان در عاشقی افسانه گشتم

که از من هر طرف صد داستان است

به عاشقان زان دو لب یک بوسه جانا

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

کسی چون تو بلا هرگز ندیده است

چو من کس مبتلا هرگز ندیده است

من لب تشنه زان لب هر چه دیدم

خضر ز آب بقا هرگز ندیده است

دلم آن دیده است از جذبه ی عشق

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

مرا در جسم تا جان آفریدند

به جانم مهر جانان آفریدند

مرا روزی گریبان چاک کردند

که آن چاک گریبان آفریدند

جهان آن روز برگردید از من

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

نه خود با من جفا آن بی وفا کرد

که با هرکس وفا کردم جفا کرد

کجا بیگانه با بیگانه این جور

کند کان آشنا با آشنا کرد

نبندد هیچ کس زین پس به او دل

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

چه می در جام من پیر مغان کرد

که در پیرانه سر بازم جوان کرد

نه دربانم جدا زان آستان کرد

جدا زان آستانم آسمان کرد

گمان بد به من آن بی وفا برد

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

به من یارم سر یاری ندارد

سر یاری و دلداری ندارد

شب مستی کشد بی جرمم اما

خبر از روز هشیاری ندارد

چو دیدم اولش گفتم که دارد

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

غمش جا در دلم تنها ندارد

به یکدل نیست کان غم جا ندارد

فغان کان شوخ بی پروا ز جوری

کشد وز کشتنم پروا ندارد

ز افغانم خبر پنداریش نیست

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

به دل هر کس غم جانان ندارد

دلش آرام و جسمش جان ندارد

بود خوش مهر و کین از مهوشان، حیف

که این دارد مه من آن ندارد

ز تو تا صورت چین فرق اینست

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

مرا دیوانه آن جانانه دارد

که خلقی را چون من دیوانه دارد

غم او در دل ویران من جای

بسان گنج در ویرانه دارد

بتی در خانه دارد هر که چون او

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode