قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸
کسی چگونه دلم را پی سراغ شود
که در سراغ دلم خضر بیدماغ شود
هلاک مشرب پروانهای شوم که چو صبح
تمام زندگیاش صرف یک چراغ شود
فراق روی بتان را طبیعت اجل است
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
سزد چو جلوه حسنت نظارهخواه شود
که صد حیات خضر صرف یک نگاه شود
برد خجالت اگر مدعی بود یوسف
برای دعوی حسنت چو خط گواه شود
دلم برای تو خون و به غیرتم که مباد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
به بزم دوش حدیث تو در میان افتاد
چو شمعم آتش غیرت در استخوان افتاد
فغان بیاثر از طاق دل، اسیر ترا
چو شاخ بیثمر از چشم باغبان افتاد
فتاد بر سر هم دل چو صید، روز شکار
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
دگر به وسوسه توبهام دماغ نماند
بپار باده که نوری درین چراغ نماند
بهار ناله ز منقار بلبلی نشکفت
ز باد تفرقه، گویی گلی به باغ نماند
گذشت وصل و به جز حسرتی به دل نگذاشت
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
بیا که بی تو مرا نور در چراغ نماند
بهار عیش مرا لالهای در باغ نماند
همین نه زمزمه ما ز لب فراموش است
نوای مرغ سحر هم به طرف باغ نماند
به مهر بلبل و پروانه میخورم افسوس
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
به عزم جلوه چو آن گلعذار برخیزد
نشان عافیت از روزگار برخیزد
ز شوق تیر نگنجند آهوان در پوست
به عزم صید چو آن شهسوار برخیزد
اگر به مرده صد ساله بگذری ز لحد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳
لبت به خنده شیرین چو همنفس گردد
به گرد لعل تو روحالامین مگس گردد
عجب که ره به رفیقان برم درین شب تار
مگر دلیل رهم ناله جرس گردد
ز اشتیاق گرفتاری تو، طایر قدس
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱
اسیر عشق تو از ننگ کفر و دین میرد
کسی که غیرت عشقش بود، چنین میرد
ز شوق آنکه شود خاکروب این درگاه
فرشته از فلک آید که بر زمین میرد
صبا بگو به ملامتگران که شعله عشق
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲
مسیح دید لبت، رنگ او دگرگون شد
ز سحر غمزهات اعجاز را جگر خون شد
ز شوق تیغ به خود گو ببال صید حرم
که غمزه تو به عزم شکار بیرون شد
نبرد نامه من، مرغ نامهبر بر دوست
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
دو روزه هجر تو با جان دوستان آن کرد
که از هزار خزان، با بهار نتوان کرد
ز آه بلبل شوریده دربدر گردید
نسیم اگرچه دل غنچه را پریشان کرد
نسیم صدق و صفا را دم زلیخا داشت
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷
دگر بر آتش می، توبه سوختن دارد
ز آب، چهره چو گل برفروختن دارد
میان بزم ز حد برد بیحجابی را
به جان شمع، که پروانه سوختن دارد
پی خریدن یک جلوهات، زلیخا را
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳
در طرب ز ازل بر من حزین بستند
گشاد نیست دری را که اینچنین بستند
بریدم از همه عالم برای خاطر دوست
کمر به دشمنیام عالمی ازین بستند
کف بریده ما آشکار شد، ور نه
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸
چه رنجش است کزان تندخو نمیآید؟
کدام فتنه که از دست او نمیآید؟
به کینه جوی من ای آنکه محرم رازی
بگو بدی ز نکویان نکو نمیآید
ره نشاط من از شش جهت چنان بستند
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹
دلم ز کعبه نه محمل نشسته میآید
به دیر رفته و زنار بسته میآید
اگر به کوی تو تا حشر گوش اندازند
صدای شیشه عهد شکسته میآید
نسیم باغ محبت مگر وزید، که باز
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸
هنوزم از مژه، کار سحاب میآید
هنوز دجله به چشمم سراب میآید
ز دل به جز کف خاکستری نماند و هنوز
نفس ز سینه چو دود از کباب میآید
به آفتاب هم این خیرگی گمانم نیست
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
ز عقدهها که فلک نذر کار من دارد
شکفتهام، که غم روزگار من دارد
شود چو محو تماشای یار، داغ شوم
که حیرت آینه را در شمار من دارد
نیافت در چمنم سبزهای که زرد کند
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
دلم به عشق فسونساز برنمیآید
زبان به گفتن این راز برنمیآید
چه شد شکفتگیام گر ز پرده بیرون است؟
چو گل ز خندهام آواز برنمیآید
نبسته بال مرا کس، ز ناتوانی خویش
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
ازان دل از غم ایام برنمیآید
که آفتاب می از جام برنمیآید
ز زیر زلف برآمد رخش، که میگوید
که آفتاب، گه شام برنمیآید؟
بکن به ناخن خود، روی داغ و نام برآر
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹
به سرو سیمتنی راه بردهام که مپرس
به شمع انجمنی راه بردهام که مپرس
ز نکتههای دقیقم که بود در خاطر
به غنچه دهنی راه بردهام که مپرس
ز تنگی دهن او حکایتی میرفت
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
نگار من که بود ترک و غمزه چندانش
غزال دشت فریب است چشم فتانش
چو کودک از پی پستان مکیدن مادر
گشوده زخم دلم لب به نار خندانش
ز شوق تیغ دگر، صید نیم کشت مرا
[...]