گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۴ - و ایضا له

 

سحر به خاطرم آمد پلونی شیره

عجب عجب که ز شوقش کسی نمی‌میره

خوش است کاسه گلریزه پر از قیمه

ولی به شرط که ترشی او بود تیره

شنوده ای تو به مثلش که بر درند به مشک

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۶

 

دل مرا چو هوس کرد قلیه زنگی

برنج گشت پریشان زعین بی ننگی

خوش است صحنک حلوای تر به نیم شبان

به نان میده اگر آدمی بود بنگی

مگر که دختر ترکی است بکسمات این دم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۱

 

اگر به دست تو افتد طغار چنگالی

محقرست ز بهر چه دست بر مالی

دو گرده باید و یک کله ای به نیمشبان

که تا دل پر خود را به او کنم خالی

نهار ماست چو یک گوسفند پارینه

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۱

 

بیار باده گلرنگ ساقیا حالی

که تا دل خود را کنم ز غم خالی

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۲

 

فتاده در سر من تا هوای آش سماق

بجز خیال وی این دم نمی پزم به وثاق

به غیر اطعمه چون در سرم خیالی نیست

نصیب من «چه کنم»، این شدست در میثاق

هوس کند من بیچاره را، چه چاره کنم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۷

 

چو نان گرم میسر شود به قلیه تراش

برون رود ز سر من هوای کاسه آش

برای هیمه کشیدن میان ببندم چست

در آن زمان که پزد مطبخی برنج به ماش

چو نان میده و بریان به دست برناید

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۷

 

نصیحتی کنمت باده نوش و خوش می باش

مباش در پی دنیا و دل منه به وفاش

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۵

 

دلا چو می زنی این دم ز لوت خوردن لاف

رسید دعوت سلطان درآی خوش به مصاف

برنج رزد چو صاحب کرم نهد پیشم

اگر به قند مشرف بود زهی الطاف

خوش آن زمان که بود دیگ بورق اندر جوش

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۵

 

دو یار همدم و یک شیشه ای ز باده صاف

اگر رسد به تو این آرزو زهی الطاف

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۷

 

دلی که در رخ جان پرور تو شیدا نیست

درین جهان نتوان یافت زان که پیدا نیست

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۷

 

کدام دل که در او آرزوی بغرا نیست

کدام سینه که در وی خود این تمنا نیست

چنان شدم زتمنای گوشت مستغرق

که از تفکرش این دم به خویش پروا نیست

مگر که قامت زناج سرو را ماند

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۸

 

اگر تو در غم یاری شبی به روز آری

به هیچ باب دل عاشقان نیازاری

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۸

 

اگر تو کاسه اوماج را هوس داری

به پیش اطعمه خواران ترا زهی خواری

بیا و بر سر سری بپوش گرده چند

که بس خراب شود آدمی ز بیکاری

میان آشپزان کله پز مقدم شد

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۹

 

تروش وا که به شیرین رخی پزد طباخ

به شورباش کند میل خاطر من آخ

چه خوش بود به لب آب و سایه های درخت

نشسته باشی و امروت می فشاند شاخ

ز تیر آه دل من در اشتیاق برنج

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۹

 

مرا ز حال مگس آرزو کند ای واخ

که می پرد به سوی لعل آن لبان گستاخ

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۰

 

میان مجلس رندان حدیث فردا نیست

بیار باده که حال زمانه پیدا نیست

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۰

 

چو در ضمیر من این دم به غیر گیپا نیست

ز شوق کله بریان به هیچ پروا نیست

به خوان اطعمه از خود مگوی نان شعیر

که ناز را نخرند از کسی که زیبا نیست

میان دعوت سلطان نگاه می کردم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۱

 

اگر به جانب بغرا کشد دلم شاید

که بوی قلیه زاکرا و نان نمی آید

بود که کله پز از حال من شود آگاه

در آن زمان که سر دیگ خویش بگشاید

اگر چه گوشت بود در جهان نوای نعیم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۱

 

اگر به جانب غربت کشد دلم شاید

که بوی خیر از این همدمان نمی آید

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۷

 

همی زند به جهان پیر دیر باده صلاح

در نشاط چو زین باب می شود مفتاح

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode