گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

چه مایه میدهد اردی‌بهشت بستان را

که میزند به صفا طعنه باغ رضوان را

کدام جلوه به گلشن کند چنین دلکش

نوای زیر و بم بلبل خوش الحان را

اگر ز داغ دل عاشقان نشان جویی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

از آن ندیده کسی آفتاب روی تو را

که پرده گشته تجلی رخ نکوی تو را

توان گذشت ز هر آرزو ولی هرگز

ز دل بدر نتوان کرد آرزوی تو را

کسی که نیست اسیر تو کو که من به جهان

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

اگر به جرم محبت کنند پوست مرا

نمی رود بدر از سر هوای دوست مرا

رضای دوست گزیدم بخود چو دانستم

که هرچه دوست پسندد همان نکوست مرا

بخواب خوش همه شب مهر و ماه می‌بینم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

خدای ساخته گنجینه گهر ما را

نموده مظهر خود پای تا بسر ما را

کمال عزت ما بین که حق بحد کمال

چو خواست جلوه کند ساخت جلوه گر ما را

برای اینکه کند خویش جلوه در انظار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

اگر مشاهده خواهی جمال یزدان را

ببین جمال عدیم المثال قرآن را

به چشم جسم نبینی به غیر جسم آری

ببین بدیدهٔ جان فاش طلعت جان را

لباس لفظ ببر کرده شاهد معنی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

گر از حبیب طلب میکنی سوای حبیب

برو برو که نیی لایق لقای حبیب

من و هر آنچه که باشد فدای آن عاشق

که کرد غیر حبیب آنچه به فدای حبیب

کسان که محو حبیبند نیستند آگه

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

بغیر عشق توام ای صنم گناهی نیست

چرا بسوی منت از کرم نگاهی نیست

من از جفای تو بر درگه تو مینالم

کجا روم چکنم جز توام پناهی نیست

بگفتیم ز کمندم بجوی راه فرار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

نه خط بروی تو کین میر کشور زنگ است

کشیده لشکر و با شاه روم در جنگ است

سیاه شد ز غمت روز ما چو شام ولی

از آن خوشیم که با طرهٔ تو همرنگ است

برآر کام من ای قبله من ابرویت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

لب تو ریخت چنان آبروی آب حیات

که رخت خویش ز خجلت کشید در ظلمات

من و گذشتن از چون تو دلبری حاشا

تو و نشستن با عاشقی چو من هیهات

نه من وفات ندیدم که همچو من بسیار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

بگو بدشمن خفاش خوی مکر اندیش

که خواست منکسف این آفتاب تابان را

بغیر اینکه ز دست آنچه داشتی دادی

چه استفاده گرفتی فریب و دستان را

نکرده ای زیری زیر از کلام خدای

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

گر از حبیب طلب میکنی سوای حبیب

برو برو که نیی لایق لقای حبیب

من و هرآنچه که باشد فدای آن عاشق

که کرد غیر حبیب آنچه بر فدای حبیب

کسان که محو حبیبند نیستند آگه

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

بغیر عشق توام ای صنم گناهی نیست

چرا بسوزی منت از کرم نگاهی نیست

من از جفای تو بر درگه تو مینالم

کجا روم چکنم جز توام پناهی نیست

بگفتم ز کمندم بجوی راه فرار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

نه خط بروی تو کمین میر کشور زنگ است

کشیده لشگر و با شاه روم در جنگ است

سیاه شد ز غ مت روز ما چو شام ولی

از آن خوشیم که با طرهٔ تو همرنگ است

برآر کام من ای قبله من ابرویت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

لب تو ریخت چنان آبروی آب حیات

که رخت خویش ز خجلت کشید در ظلمات

من و گذشتن از چون تو دلبری حاشا

تو و نشستن با عاشقی چو من هیهات

نه من وفات ندیدم که همچو من بسیار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

قضا چو جاری و ساری بنا رضا و رضاست

خوشا کسی که به رغبت رضا به حکم قضاست

کسی که گشت به حکم قضا رضا زان پس

قضا رود به رضای وی این جزای رضاست

ز بندگان خدا نی عجب خداوندی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

هر آنچه فتنه در این عالم و هر آنچه بلاست

ز چشم و قامت آن لعبت سهی‌بالاست

به خون کشیده هزاران هزار عاشق و باز

همیشه بر سر کویش ز عاشقان غوغاست

ز چشم او شده مفتون چو من بسی تن‌ها

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

خدای آنچه بزلف نگار چین انداخت

نگار بهر من خسته بر جبین انداخت

برفت و برد مرا همچو سایه در پی خویش

قدی که سایه نه از ناز بر زمین انداخت

بزلف کرده صبا را بجرم آن زنجیر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

دل مرا ز کمندت سر رهائی نیست

کجا رود بکسش جز تو آشنائی نیست

بیا بیا که دلم بی تو از جهان سیر است

مرو مرو که مرا طاقت جدائی نیست

بدور چشم تو و زلف تو دگر کارم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

ببزم قرب چو دیدم میانهٔ من و دوست

حجاب و پرده و حائل تصور من و اوست

ز جای جستم و خود را فدای او کردم

که تا نماند کسی در مقام الا دوست

مر اینسخن نپذیرد جز آنکه گوش دلش

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

مدام غیر غمم کس انیس و همدم نیست

بروزگار کسی باوفاتر از غم نیست

چگونه جام نگیرم که غیر صحبت جام

هر آنچه می‌نگرم یادگاری از جم نیست

ببین به حرمت عاشق که میشود محرم

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode